ترس ترس ترس ترس ترس

از سفر برگشتم. دوستم می گه دمت گرم که تک و تنها توی زندگیت همه جای این کشور رو گشتی. می دونم هنوز بهترین جاهای دنیا رو ندیدم. اما می دونم بعد از دیدن این کا/لیفرنیای لعنتی می تونم بگم یکی از بهترین جاهای دنیا رو دیدم. با کلی آدم جدید معاشرت کردم هرچند هنوز نتونستم برای خودم یکی رو پیدا کنم. توی مهمونی شام کاری که بودیم، همکارم که یه پسر هندی بود بهم گفت همه دارن به تو نگاه می کنن. درانک بودم. گفتم کدوم ؟ گفت همه . گفتم خوب  من می خوام یکی رو برای خودم انتخاب کنم. قیافش رفت توی هم. می دونستم گیر کرده. می دونستم چقدر جنتلمن هستو می دونستم نمی خوامش. اما نباید اونجوری برخورد می کردم. بهش گفتم اینترستد نیستم. ناراحت شد. دونه دونه عکس آدم های توی موزه رو نشون می داد و همه رو می شناخت. گفتم تو چه جوری اینارو می دونی ؟ گفت تو هیچی در مورد من نمی دونی. گفتم مثلن چی هستی ؟ نابغه ؟ خندید. گفت کاش دیشب دعوتت می کردم بار. گفتم نمی اومدم. لعنت به من که رنجوندمش. توی هواپیما یه زن چینی سوار شد. انگلیسی نمی دونست. سن زیادی نداشت. اما دندون هاش بدجوری یکی در میون و داغون بود. نمی تونست حرف بزنه و سوال کنهو با ایما و اشاره و لبخند. مهمون دار کمکش کرد و بهش لبخند زد. دلم سوخت. اشکم راه افتاد. نمی دونم برای چی ؟ برای هزینه های گرون دندون پزشکی  توی این کشور؟ برای ندونستن زبان انگلیسی؟ یا برای سرگردونی و تنهایی آدما ؟ برای نداشتن پول ؟ برای زود پیر شدن ؟ برای بدبختی های بشریت که تمومی نداره؟ برای قلب شکسته ی پسر هندی ؟ برای نژاد پرستی خودم ؟ برای تنهایی خودم ؟ یا شاید برای ترس. می دونی وقتی تنها سفر می کنی به نا کجاآبادها، بی اینکه کسی رو بشناسی، یه ترسی باهاته همیشه. باهات می یاد سواز هواپیما می شه و باهات پیاده می شه. می یاد هتل کنارت می خوابه. می یاد توی مهمونی شام عامر/یکایی ها کنارت کز می کنه. من شجاعم. به این معنا که همه ی وجودم پر از ترس هست. که همیشه ترسیدم اما راه افتادم. راه افتادم چون جای موندنم رو از دست دادم. به حضور ترس کنار خودم عادت کردم. اما این ترس گاهی به شکل یه زن چینی که تنهاست و دندون هاش ریخته و زبان نمی دونه می یاد می شینه دو تا صندلی اون طرف تر. شجاعت به شکل اون زن پیر و سکته کرده ای می یاد که یه بار توی ایران دیده بودمش و داشت رکاب می کرد و توی سبد جلوی دوچرخه اش کلی میوه داشت.انگار داشت زندگی رو می برد این ور و اون ور. من هر دوتای این هام. من یه روحم در هر دو بدن.

نظرات 7 + ارسال نظر
گیســو یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 19:49

یک دنیا مرسی عزیزمممممم:******
ظاهرا این دکتراى ایران فقط دردسره، اینجور که تو سایتها خوندم بهتره به استادها هم نگم یه دکترا دارم!!!:-D

حالا استادا بعضی ها زیاد براشون فرقی نداره ولی آره اگه نگی بهتره.

دختر بهمنی پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1395 ساعت 04:49 http://dokhtarebahmani.blogsky.com



امیدوارم سفر خوش گذشته باشه :)

:)

saba سه‌شنبه 14 اردیبهشت 1395 ساعت 11:35 http://kojastkhaneyebad.blogsky.com

برعکس ترس های من دست و پای منو میگیره نمیذاره از جام تکون بخورم ؛ نمیذاره کاری بکنم ، ترسام سنگینم میکنه میکشدم سمت زمین!!

گیســو دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 15:01

عزیزم مرسی از جوابت
همین اطمینان همه دوستام (تو هم هستی خوبببب) با هر سبک و سیاق زندگی مطمئنم میکنه که کار درستی هستش
من ددلاین فرصت رو از دست دادم متاسفانه، احتمالا برای دکترای دوم اقدام میکنم.. مرسی یه دنیااااااااااااااا:*************

من یه توصیه دارم برات که شاید براش خیلی زود باشه ولی انی وی. وقتی می ری سفارت هیچ وقت نگو دکترای دومت هست !
:*****

تیلوتیلو شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 13:26 http://meslehichkass.blogsky.com/

یعنی میشه یه روزی دندون پزشکی ارزون بشه؟

ایران قایل دسترسی هست برای همه. می دونم گرون شاید باشه ولی نه اونقدرها. اینجا واقعن وحشتناک گرون

برای گسیو شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 03:48

عزیزم اینجا سختی و آسونی های خودش رو داره.
من بارها و بارها اگه زندگیم تکرار شه دوباره همین تصمیم رو می گیرم و توش شک ندارم. برای تو فرصت مطالعاتی شاید شانس خوبی باشه تا بیای و ببینی می خوای بمونی یا نه . اگه شک داری به نظرم از فرصت مطالعاتیت حتمن استفاده کن و بیا.

باستین شواین اشتایگر جمعه 10 اردیبهشت 1395 ساعت 06:09 http://khoone-khaliii.blogfa.com/

این قدر اقایان جنتلمن رو نشکن

کلا دندون پزشکی تو همه کشورها گرونه

برا همینه میگن بیشتری مشکل و مریضی در تمام دنیا پوسیدگی دندانه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.