واقعن امروز که  شکمم رو توی آینه دیدم خودم حالم به هم خورد. یعنی تمرکزم رو گذاشتم روی بازو ، شکم دوباره ول شد اومد جلو که البته خیلی هم تو نرفته بود. این چند روز خیلی کار فکری دارم همش پشت کامپیوترم نشستم دارم فکر می کنم و هیچی به اندازه ی این کد نویسی و آنالیز داده از من انرژی نمی گیره. واقعن مجبورم زیاد غذا بخورم که می خورم فقط ای کاش سیر هم می شدم. یکی از سرگرمی های سالم من توی این  زندگی رسیدن به حد ترکیدن بود. یعنی اینقدر غذای خوشمزه بخورم که بگم وای دیگه دارم می ترکم. ولی الان  متاسفانه بعد از این همه غذا خوردن تنها حسی که دارم گشنگی هست و ورشکستگی ناشی از پرداخت پول غذا. به ولله که اندازه ی یه خانواده ی سه نفری خرج شکمم می کنم. حالا نوش جونم ولی چه کنم با این شکم گنده توی این هیکل ظریف؟ ،آخه ملت خیال نمی کنن من حامله ام با این وضع؟ورزش هم می کنم هیچی به هیچی. حالا می خوام برم آفتاب بگیرم خیر سرم ولی با این هیکل؟ این ننه قمر ها نمی دونین باچه قد و هیکل هایی می یان دم استخر آفتاب می گیرن که. بعد می خوابن جلو آفتاب بعد از یه ساعت همچین تن می شن آدم لذت می بره، حالا من اول سر دماغم می سوزه بعد پوستم قرمز می شه تا چهار روز باید پماد ضد سوختگی بزنم. الانم غمم گرفته از کارهای فردا برنج رو هم گذاشتم خنک شه بگذارم توی یخچال، گفتم توی این فاصله بیام یه شر و وری هم بنویسم که شرمنده ام بابتش واقعن. شب بخیر همگی.