give me some words

دوصت پصر قبلی م  تو عیران یه مدتی خیلی گرفتار شده بود. -از شانس من- من رو هم خیلی دوست داشت-گویا-. همیشه می گفت تو رو دارم دلم قرصه. اینکه من رو داشت راضی اش می کرد. انگار با من که حرف می زد بقیه گرفتاری هاش ازیادش می رفتن. خیال می کرد توی زندکی من رو داشته باشه کافیه. اشتباه می کرد. من آدم پای گرفتاری های کسی بشین نبودم. حالا اومدم این طرف دنیا، به دوصت پصرم همین حس رو دارم. به نظر تا اون هست بقیه چیزا مهم نیست. امروز هزار بار خواستم بهش بگم دوستت دارم. دوستت دارم  های اینا مثل دوستت دارم های ما کشک و زر مفت نیست. نه که بگم من دارم زر مفت می زنم، نه. کلن دارم می گم. دلم می خواست بهش بگم، چون احساس می کنم این باهاش بودن منو رقیق القلب ! کرده و از اون bitchi بودن وجودم کم کرده که اون رگ آدم رو پسرهای وطنم بیرون می آرن و بس. امروز رفته بودم خرید و منتظر اتوبوس بودم که زنگ زد . بهش گفتم منتظرم تا اتوبوس بیاد برم خونه. پنج دقیقه بعد بهم زنک زد که بیام دنبالت ؟ گفتم تو چرا بکوبی بیای ؟ می یاد دیگه اتوبوس. می گه نمی دونم.. دلم نمی خواد تو سرما و تاریکی منتظر اتوبوس واستی. می دونم که این حرف خیلی حرف مهمی نیست و آره همه ی دوصت پصرهای ما تو عیران دوست نداشتن ماها تو تاریکی و سرما بمونیم ولی آخه این اینجوری نبود. اصلن از این اخلاقا نداشت و منم مشکلی نداشتم چون می گذاشتم به حساب تفاوت فرهنگی ! بعد اومدم توی اتوبوس نشستم گریه کردم. من مثل همیشه تنها دختر مسافر نصفه شب بودم و بقیه مرد و پسر بودن و داشتن در مورد فوتبال حرف می زدن و من یه سره اشک می ریختم که چرا این لعنتی ها جز i love u  ندارن. یه چیزی که بهش بگم بابا i like u  دیگه جواب نمی ده. چرا نمی تونم بهت بگم دوستت دارم. مگه می شه یه زبانی دوستت دارم نداشته باشه ؟ چرا نمی فهمی من چی می خوام بهت بگم آخه زبون بسته