باد گرم سشوار رو که انداختم لای موهام تازه فهمیدم داره بلند می شه خلاصه این مو. چند هفته پیش وسوسه دویاره کوتاه کردنش مثل خوره افتاده بود به جونم. منتها اینجا دیگه چهار تا کوچه اونطرف تر آتی جون آرایشگاه نداره که عنر عنر راه بیفتم برم کله ام رو ناقص کنم برگردم. احساس می کردم این مو به این تن اضافیه. یاد چند سال پیش افتادم که بعد از سال های سال رفتم و موهام رو حسابی کوتاه کردم. و همین چند ماه پیش که عیران بودم و رفتم پیش همین خانوم آتی و خودش سر خود موهام رو نصف کرد به این بهانه که داغون بود. داغون نبود. چند وقتیه عادت کردم موهام رو بی اینکه صاف کنم باز می گذارم. همیشه خیال می کردم خیلی مسخره است اگه اون همه موی فر رو بین إسمون و زمین ول کنم. اولین نفری که استقبال کرد پسری که سیب می خورد بود. دیدم اون دوستم داره اینجوری، خودمم با خودم آشتی کنم و  بزرگترین حقیقت دنیا، و نه لزومن قشنگ ترین و باب طبع ترینش، این بود که با موهای باز و فر و پریشون، بیشتر از همه ی خودم و بیشتر از همیشه خودم بودم. امشب که موهام رو خشک می کردم دلم خواست، یا شاید آرزو کردم، که موهام بلند و بلند تر شه، اندازه ی بچه گی هام، که خودم زورم بهشون نمی رسید و مادرم می اومد موهام  رو می شست. همونقدر که موهای صاف مرتب تا بالای شونه وسوسه ام می کنه، همونقدر بی موهای فر بلند و آشفته خودم نیستم. انگار همیشه بین چیزی که هستم با چیزی که دوست دارم باشم یه دیوار بلند هست. خودم، هویت خودم، معنای خودم. دیر وقته. همه خوابن و این موقع ها بی اغراق مبارک ترین اوقات زندگی من هست. وقتی توی جهان صدایی نیست من خوشبختم. وقتی همه خوابن من خوشبختم. از دوری آدم ها خرسندم. نمی بینمشون راضی ام. استادم خوابه، هم خونه ای هام خوابن، حتی پسری که سیب می خورد هم خوابه. با این سکوت زندگی می کنم. با این سکوت قدرت می خرم. انقدر راضی ام که می خوام همه ی دنیا رو بغل کنم. صبح که می شه اما، مثل  تنها باقی مونده ی یه لشکر شکست خورده می مونم. با موهای فرفری نامرتب، زشت، پیش به سوی یه خروار کار ناتمام. پس تا صبح.. 

نظرات 5 + ارسال نظر
spring یکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت 08:09

گیلدا جون چقدر خوبه که از جایی پر از خاطره و رد پا رفتی و دور شدی. خیلی حرف دارم برای کسی بزنم که شاید تجربه مشترک داریم ولی انتقال حس بدی که دارم خیلی اشتباهه.

توضیح و توصیف اینکه بعد از رفتن و دور شدن ، اون خاطره ها و ردپاهایی که می گی، به چه چیزهای دیگه ای تبدیل می شن و چه جوری گریبان آدم رو محکم تر می گیرن هنوز از من بر نیومده ولی من دونه دونه ی دردهام هم باهام اومدن. در ضمن می تونی برای من بنویسی و نگران حس بد نباشی من غریبه نیستم با این چیزا

ترنم دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت 01:51

من موهام خیلی لخته هر کاری هم کردم تا حالا بیشتر از یه ساعت فر نمونده پر پشت هم هست فر کردنشون بزرگترین عذاب دنیاست واسم. واسه همین هر وقت یه دختر مو فرفری میبینم با حسرتی زل میزنم به اون موهای خوشگل پریشون که حتی نیازی به شونه کردنم نداره.خلاصه اینکه قدر موهاتو بدون

من از خیلی بچه گی عاشق موی لخت بودم چه اعتماد به نفسی از من گرفت این موی فر

ملیله یکشنبه 15 اسفند 1395 ساعت 13:30

بنویس

چشم

من حس میکنم حالت خوبه.. و این برگشتن هم به همون مربوط میشه
خدا را سپاس

خوبم :)

کلاف سر در گم جمعه 13 اسفند 1395 ساعت 11:26

مچکرم که برگشتی ❤
من دیشب خیلی کار داشتم ولی گرفتم خوابیدم و به همشون دهن کجی کردم.

:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.