امروز خیلی اتفاقی برخوردم به صفحه اف/بی دوصت پصر اولم. موقعی که دانشجوی لیسانس بودم با هم دوست شدیم. خیلی ازش خوشم می اومد. از اینا بود که چند تا لباس رو رو هم می پوشید و خیلی استایل عجیب و غریب و مخصوص به خودش رو داشت. بچه معروف بود به خاطر همین رفتارهاش و اینکه خیلی به مرام داشتن شهرت داشت. به قول اینها روش کراش داشتم خلاصه اینقدر بهش نخ و کاموا و طناب دادم تا اومد بهم پیشنهاد دوستی داد. بیست سالم بود اون موقع. یک سال و نیم دوست بودیم باهم. به ندرت بیرون می رفتیم، تو دانشگاه به خواست من با هم دیده نمی شدیم و کلن رابطه محدود بود به تلفن و تکست و چت. بعد از یه مدتی به نظرم رسید دوست ندارم این شکل و شمایل متفاوتش رو، احساس می کردم خجالت می کشم بگم با این دوستم. یه رابطه ی مخفی و بی سر و سامونی داشتیم باهم. تا اینکه یه روز که با هم بیرون بودیم، بعد از اینکه از هم جدا شدیم ، بهم تکست داد و باهام بهم زد. درست یادم نیست چی نوشت، اما واضح خواسته بود که جدا شیم. یخ زدم. خشکم زد. اومدم تایپ کنم، هیچی به ذهنم نرسید. صدها و صدها برابر امروز مغرور بودم و بی تجربه. تازه دو ماه بود از مریضی مادرم با خبر شده بودیم و احساس می کردم چیزی برای از دست دادن ندارم، نتیجه این شد که اون تکست بهم زدنش با من، تا همیشه بی جواب موند. وارد جزییات قضیه نمی شم، می خواستم بگم که همین ماجرا، همین بهم زدن بی مقدمه اش با من اونم از طریق تکست، کل شخصیت من رو عوض کردو آثارش هنوز که هنوزه توی من هست. تا مدت ها احساس نا امنی می کردم توی هر رابطه ای. هزاران بار رابطه هام رو بهم زدم تنها به خاطر اینکه توی ماخود آگاهم نبخشیده بودمش، سه سال بعد از اون ماجرا بهم زنگ زد برای کاری و چند دقیقه هم رو دیدیم، بعدش خواست دوباره باهم باشیم و گفت که تغییر کرده و فکر می کنه می تونیم اینبار بهتر شروع کنیم. گفتم نه. شنیدن اینکه سه سال با کسی نبوده و زمین زدن حرفش حتی، باعث نشد ببخشمش. امروز همه ی اینا برام زنده شد، صفحه اش رو زیرو رو کردم، فکر کنم دنبال نشونه ای از دختر می گشتم. چند تا تصویر طراحی هاش بود، چند تا پست رندوم از بامزه بازی بچه های کوچیک، عکس سگش، چند تا استتوس بی ربط، صیاصی تاریخی ورزشی، با خودم فک کردم چقد نمی شناسمش، چقد همه چیز زود گذشت، ده سال لعنتی؟ ، چقد کینه ی من بهش هنوز از بین نرفته، چقدر آدما می تونن زندگی هم رو تغییر بدن، همینطور که من مال اون رو و اون مال من رو. با خودم می گم کاش بلد بودیم هر کسی رو راه ندیم به زندگیمون تا از آسیب هاشون در امان باشیم، اما می بینم زندگی همینه، همین آدما، همین رابطه ها و همین عشقا، همینا که ماها رو عوض می کنه و ازمون یکی دیگه می سازه. زندگی همینجوری هاس. 

نظرات 12 + ارسال نظر
گیســو چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت 05:51

نه خدااااییش اونقد شوت هم نبودم فکر کنم خودت سر خود دعا گذاشتی :))))))
اخه پریس گفت کسی دعا رو داره، بعد یکى به این اسم براش فرستاد. یا تو کانالش گذاشت من نمیدونم. پریس اونو فوروارد کرد:))))

:))))))))

گیســو چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت 03:37

اااا!!! تو نیستى؟!!
اره ببین یه مسج فوروارد کرد تو کانالش که به اسم شاهزاده خانومى که نمی خندید بود!
راستش یکم تعجب کردمااا، اما گفتم کاش یاد بگیرم زود قضاوت نکنم
میپرسم ازش ببینم اصلا این مسج رو از کانالى فوروارد کرده یا چى اصلا. شاید اسم کاربرى کسی باشه. نمیدونم!

الان می دونی داشتم با خودم چی فک می کردم؟؟ که چرا بعد از شش سال این وبلاگ رو نوشتن، گیسو باید فک کنه من دعا می ذارم تو کانالم ؟؟ :)))))
آرررره، ببین می تونی ببینی اون کدوم خجسته ایه که رفته با اسم کانال زده؟؟ :)))))

nasim چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت 02:47

از پسری که سیب میخورد بنویسسسسس ^_^

باشه

Mahsa چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت 00:45

چقد خوبه ک میتونی کنار بذاریشون... من همیشه خیلییی وابسته میشم حتی اگه طرفم جرک ترین ادم روی زمین باشه مثل همین دفعه اخری.. که نمیتونم فراموشش کنم..

نه مال منم طول می کشه اینجا خیلی بدتر

گیســو سه‌شنبه 23 خرداد 1396 ساعت 18:40

اصلا الان یه چیزی فهمیدم که انقد ناراحتم نمیتونم در مورد پستت نظر بذارم
یعنى تو کانال دارى من ندارمش
کانالت مال دوستهاى نزدیکته؟ نمیشه منم؟؟
تو کانال پریس دیدم که دعاى جوشن کبیرت رو فوروارد کرد

کانال چیه دیگه؟؟ :))) نه مال من نیست به اسم این وبلاگه؟؟ بعدش من خیلی بی دین و ایمون شدم دعا اینا جایی نمی گذارم :دی

زی زی یکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت 10:20

هیچی نمیشه اگه طرف خودش دلش بخواد این طوری باشه.

اما برای من سخت بود که سرزندگی و طبیعیت شوخم این طوری برداشت بشه و حالا من مجبور باشم یک عمری طبیعتمو سرکوب کنم نکنه پشت سرم حرف باشه این دختره داره پا میده.

اگه میخوای بگی خب پشت سرت حرف باشه...راستش برای من مهمه. همین. وانگهی ایزی بودن بار معنایی منفی داره.

همین کلمه ی ایزی بودن که می گی بار معنای منفی داره و به زن ها می چسبونن رو جز تو عیران نمی شنوی. این ورها فقط توی مقطع دبیرستان به هم از این چیزا نسبت می دن اونم به خاطر طبیعت شوخ و شاد کسی نیست برا اینه که بچه ها تو اون سن دوصت پسر ممکنه زیاد عوض کنن و با این و اون بخوابن. تو عیران هم می خوان دهن من و شمارو ببندن که از این حرفا بهمون می زنن. من خودم اونجا از این اتفاقا برام افتاده و می فهمم شرایط رو کاملن. آدم گاهی مجبور می شه کاملن عوض شه تا کمتر پشت سرش حرف باشه اما دیگه یه جوری خودت رو سرکوب نکن که کم کم خودتم باورت شه کار اشتباهی می کردی

نون شنبه 20 خرداد 1396 ساعت 09:29

یک وقتی یک نفر بهم گفت خیلی چیز ها هست که ما باید یه روزی به جایی پاسخ گو باشیم اینکه یک کاری کردیم یک نگاه یک حرف یک نفر عاشقان بشه تردش کردیم و غرورش و شکوندیم شاید خواسته یا ناخواسته از دید خودمون کاری نکردیم ولی چون زندگی طرفمان کلی تغییر دادیم باید جواب بدیم از وقتی اینو بهم گفت خیلی روی رفتارم دقیق شدم سعی می کنم همانطور که خودم ضربه خوردم نه بگذارم دوباره زمین بخورم نه کسی بخاطر من زمین بخوره

متاسفانه من خودم به خیلی ها بد کردم و گند های بزرگی زدم به زندگیشون. امیدوارم اونا اندازه من کینه ای نباشن :دی

هستی جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 19:16

من 1.5سال با کسی بودم که دیوانه وار عاشقم بود و ازین مدل رابطه هایی بود که به خاطر عشق خیلی زیاد طرف مقابلم شکل گرفته بود ،این طرف همه جوره باهام خوب بود با همه ی قدبازی هام با همه ی غرورم ناسازگاری هام لجبازی هام راه میومد ..چه داستان ها و شعر ها و آهنگ های عاشقانه که روزانه نثارم نمیکرد سه بارم رسمی اومد خواستگاریم بار اول مادرش و خواهرشو فرستاد بار بعدی که 1.5 سال بعد بود خودش و خانوادش اومدن ..اون وقت دقیقا وقتی که من دیگه وابسته ش بودم و فکر میکردم کنارش خوشبخت ترین زن دنیام تکست داد که تفاوت داریم باهم نمیتونیم با هم باشیم یه مدت بعدش فهمیدم خانوادش گفتن به درد هم نمیخوریم و نمیتونن شرایط مارو بپذیرن!!! من عملا ویران شدم بعد اون ماجرا الان چندماهی گذشته و تونستم خودمو دوباره پیداکنم ..ولی هنوزم تمام ذهنم درگیرشه هنوزم تموم نمیشه خودشو و حرفاش و خاطرش برام ..نمیدونم برای منم تا 10سال بعد قراره طول بکشه یا نه:( بعضی وقتا میگم کاش میشد آلزایمر گرفت..کاش میشد از اولش میشد تهشو دید..کاش ادما یک شبه عوض نمیشدن..شایدم اینطوری به نفعم بوده:( نمیدونم..این پست تورو که خوندم دوباره یاد لعنتیش افتادم

نه ده سال که طول نمی کشه، تو دوباره زندگیت رو شروع می کنی ولی خب درد و رنج الانت ، ده سال بعد به یه شکل دیگه خودشو نشون می ده و رو زندگیت تاثیر می گذاره. البته شاید تو اینقدر توانا باشی که بتونی از پسش بر بیای و نگذاری موندگار شه.

زی زی جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 18:29

یکبار یکی از پسرای بسیار پرروی دانشگاه در یک گفتگوی صمیمانه به من گفت تو خیلی قیافه و همه چیت خوبه اما رفتارت یه جوریه که هرکی فکر می کنه بهش پا می دی....آقا این حرف سالیان سال از ذهن من نرفته که نرفته.دهها بار مشاوره، دهها بار تعریف شنیدن از رفتار و برخوردهام، دهها تحلیلی که اینو اون بهم ارائه دادند که می دونسته بهش پا نمیدی خواسته ضایعت کنه، هیچی هیچی نتونست این گزاره رو از ذهن من پاک کنه.
دیگه نه با کسی خندیدم نه شوخی کردم و چه اخمها که نکردم چه تلخی هایی که از خودم نشون ندادم بلکه نگن راحت و ایزی ام...در حالی که طبیعتم خیلی شوخ و شنگوله. واقعا رنج می کشم.

تو روحش
حالا مگه ایزی باشیم چی می شه که اینقدر خودتو اذیت می کنی؟

ترنم جمعه 19 خرداد 1396 ساعت 14:24

من بعد 10 سال اولین دوست پسر و عشق زندگیمو دیدم، اول اصلا یادم نبود که یه روزی باهاش دوست بودم. وقتی که سلام و احوالپرسی کرذیم و دست دادیم و بغلم کرد دیدم یه جور عجیبی نگاه میکنه، اون موقع بود که یهو یادم اومد همه چی رو، همه ی اون شور و هیجان قبلش و گریه و زاری و تنفر بعدش. فقط هر چی فکر کردم چی شد که به هم زدیم اصلا یادم نیومد. جالب این بود که اون موقع که بغلم کرد اصلا هیچ حسی نداشتم نه خوب و نه بد، اصلا اگه عادی رفتار میکرد هیچی هم یادم نمیومد. با این که دلیل تنفرمو یادم نمیاد این رو خوب یادمه که چقدر بعد تموم کردن باهاش عوض شدم و چقدر محتاط و بدبین شدم.

اوهوم، منم خیلی باید فک کنم بعضی چیزا یادم بیاد

محدثه پنج‌شنبه 18 خرداد 1396 ساعت 22:00

کمتر از یساعت و نیم پیش با دوستم از نبخشیدن حرف میزدم از چیزایی که علی رغم گذشت چند سال گاه تو سرم چرخ میخوره؛ بعد اومدم اینجا
و وقتی اومدم پستت رو بفرستم واسش نوشتم از تنها وبلاگی که دیگه آپ میشه و میخونم:-) بازمانده ی عزیز دوست داشتنی خو قلم:-*
.

داود پنج‌شنبه 18 خرداد 1396 ساعت 08:04 http://shakeriostad.blogfa.com

من هم یه چنین تجربه ای رو دارم. با اینکه الان 2 سال از قطع رابطه می گذره ولی من هیچ وقت اون آدم سابق نشدم و هیچ وقت نتونستم ببخشمش

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.