بچه ها من تصمیم گرفتم از این به بعد توی اینستا بنویسم. در واقع رفتم یه پروفایل ساختم مخصوص همین جا و توش هم یه پست گذاشتم. ولی نمی دونم که واقعن کار درستی هست یا نه. نمی دونم چن نفر مایلن فالو کنن و من رو اونجا بخونن چون پرایوت هستو خب خیلی ها اینجا رو می خونن و لازم هم نیس چیزی یا جایی ورو فالو کنن تا بتونن این وبلاگ رو باز کنن. می تونن ناشناس و خاموش بیان و برن. نمیدونم چن نفر با فالو کردن یه ناشناس مثل من راحتن ولی خب من کسی رو فالو نمی کنم تا پرایوسی شما هم حفظ بشه و من هم عکساتون رو نبینم مگه اینکه خودتون دوست داشته باشین یا براتون مهم نباشه. یکی هم اینکه خب شاید خیلی ها اینستا نداشته باشن و اینجا رو بخونن. اونا چی؟ لطفن توی کامنتا بهم بگین که چی فک می کنین. این هم آدرس من برای فعلن تا ببینم چه تصمیمی می گیرم. Flyingwithstylenow

کاش

به زمستون فکر می کنم. به شهرم فکر می کنم و سعی می کنم خاطراتی رو از تو گذشته دستچین کنم. به برفی که سال هشتاد و چهار یا پنج باریده بود. به اون دریاچه ی کوچیکی که روبه روی خونه ی قدیمیمون  یخ زده بود. به چشم های مادرم فکر می کنم که نگران ریختن سقف خونه بود. مگه سقف آپارتمان می ریزه مادرم؟ پارویی بیست هزار تومن و سقف خونه بی برف شد. کاش می شد از دل من هم این اندوه رو پارو کنی. کاش وسط این زمستون تابستون می شد. آفتاب داغ می اومد وسط آسمون و می شد رفت دریا و رو به آسمون روی موج ها چرت زد. کاش نوشته های من هنوز رنگ و بوی گذشته رو داشت که جوون بودم و دردم تازه بود و خیال می کردم زمان غصه ها رو می بره. کدوم گذر زمانی دردی رو شست و برد؟ ..کاش خونه اینقدر دور نبود. کاش قلبم این همه ترک نداشت. کاش می شد برای خودم خوشحال باشم. لااقل کاش با خودم کمی خوب بودم.