برادر از آینده حرف می زد. از تصویر زندگی من توی آینده ، از نگاه خودش. خودم رو دوست داشتم توی اون قاب. داشتم زندگی ام رو ادامه می دادم. خبری از این اندوه بی پایان توی قلبم نبود. توی آینده، زندگی ادامه داشت، سخت نبود و من اینقدر از این عشق نمی ترسیدم. اینقدر مغموم نبودم در برابر احتمالات. من کنارش بودم و عشقش من رو بهم نمی ریخت. این تصویری که من از خودم و آینده دارم، با تصویری که برادر از آینده ی من داشت، فرق می کرد. این تصویر از خودم که از این عشق می ترسه، که از خودم سوال می کنم اگه اون پا پس بکشه آیا می تونم بعدش ادامه بدم باز؟ با خودم فکر می کنم من برای این عشق آماده نبودم. اما اومد و توی دلم موندگار شد. می ترسم. چقدر از زخمی شدن می ترسم. این همه ترسیدن خصلت من نبود. اما این سال ها بال و پرم سوخت و ریخت و از خاکسترش پرنده ی دیگه ای پرواز نکرد. هنوز زمین گیر تمام این هراس هام و عشق گاهی برای یه تن بی بال سنگینه.
**دوستا من چیزای اینستا رو اینجا کپی می کنم
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق ؟
#شماره_های_بنیامین
۳۳- شنیدم از یکی -یادم نیست کی- که اگه کسی و دوست داری، یا رَهاش کن که همین الان بتونه بره یا زمین گیرش کن که هیچ وقت نتونه بره (!)
قشنگه
اما من می گم اگه رهاش کنی زمین گیرش هم کردی.
موجودات تشنه رهایی هستند،
من هر شب به کسی که تُو قلبم زندگی می کنه، آزادی هدیه می کنم.
و بعد با آشوب و آرامش می خوابم ...
بیدار که می شم می بینم سَر جاش -تُو قلبم- خوابیده،
چراغ بالا سرش و خاموش می کنم؛
عشقم بخواب
مرسی که اینجا هم مینویسی و کسایی که اینستا نداشتنم برات مهم بودن:)
سلام عزیزم خوبی کار، بار، زندگی، چه خبر سفر خوب بود خوش گذشت الهی همیشه خوش باشی عزیزم الهی عزیزم غم و غصه از دلت پر بکشه تا دلت آماده پرواز شه دوست مهربونم



راستی چقدر خوب که اینجا هم مینویسی من اونجا لایکت می کنم و اینجا برات پبام میزارم من هر دو سنگر رو دارم و حفظ می کنم .
:)))
مرررسی دوستم