تنها صداست که می ماند

بست فرند به اون آدمی تو دنیا که من تو گذشته خیلی دوستش داشتم می گه "دیوث". یعنی همیشه می گفت. سال هاست. به منم می گه خب تو مدلت اینجوریه. از دیوثا خوشت می یاد. مساله اینجاست که من خیلی آدم ِ کلامی ای هستم. برام مهم اینه که طرف چی می گه. من باید بشنوم. فقط اینجوری قانع میشم که چیزا وجود دارن. احساس ها وجود دارن. بی شنیدن صدای پرنده ها، دنیا دیگه برام وجود نداره. بی شنیدن احساس آدما، اون آدما دیگه محو و کم رنگ می شن.دوست ندارم ببینم. دوست ندارم لمس کنم/ لمس بشم. می خوام بشنوم. و "دیوث" این رو خوب می دونست. یه بار ساعت 2 شب اومد دنبالم تو تهران چرخیدیم. خوشم می اومد بهم دست نمی زد. اما حرفش رو می زد. پشت فرمون پشت تلفن پشت چت. اگه دست می زد می زدم پشت دستش. وقتی می شنیدم اما حس می کردم واقعیه. من آدم ِ باهوشی ام. می دونستم دروغ می گه. اونم آدم باهوشی بود. می دونست من می دونم که داره دروغ می گه. برای همین بود که با هم خوب بودیم. خوشش می اومد که من احمق نیستم و می دونم احساسش راست نیست و صرفن از من خوشش می یاد. منم خوشم می اومد که منو احمق فرض نمی کنه ولی چیزایی رو می گه که می دونه دوست دارم بشنوم. برای من دنیا از گوش قشنگ می شه. کسی باید بیاد بهم بگه که دنیا رنگیه. که دنیا جایی برای زندگی ِ منم داره. شاید باور نکنم اما خیالم راحته. خیالم راحته که صداها هنوز هستن. دنیا به دیوث ها احتیاج داره. همون قدری که به احمق ها احتیاج داره.

از جای کبودی صورتم دعوامون کش پیدا کرد. حرف نمی زنه. ساکته. کوتاه نمی یاد. از این اخلاقای مردونه. می گم می خوام ولت کنم. می گه نمی گذارم. دائم می گه من نمی فهمم تو چی می خوای؟ بهش گفتم "تمام ِ تورو". نمی دونم راست گفتم یا نه... دروغ نگفتم. من از همه آدما و همه چیز تمامش رو می خوام. اما نگفتم هیچ کس تمام ِ چیزی که من می خوام نیست. اونم انگار می خواست همین رو بشنوه. راضی از اینکه یک نفر تمامیت خواه خواهانشه به چیزی که من خواستم تن می ده. صداها دنیای آدمی رو می سازه. به یک نفر "در گوش حرف های خوب زن"، برای ساختن دنیام نیازمندم.

نظرات 1 + ارسال نظر
نیگولی یکشنبه 7 تیر 1394 ساعت 11:41

من میشنیدم و میدونستم که دروغه/ همیشه میدونم /ولی نمی دونم چرا قیافم مث احمقاست
چون هیچ وقت طرفای من اون قد باهوش نبودن که بفهمن من می دونم که دارن دروغ میگن
بعد این همیشه کلافه ام کرده که نکنه همه ی مردای زندگیم که البته همشون خیلی هم کوتاه بود وجودشون منو احمق شناختن

خب آره سختی ِ ارتباط با آدمایی که باهوش نیستن همین جاس که آدم رو هم به همون حماقت خودشون می کشون.
ولی سخت نگیر. مردا معمولن فک نمی کنن ماها احمقیم. :دی :دی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.