بی خیال بدبیاری/ زنده باد این عاشقانه

منِ شوهر گریز و بیزار از تشکیل خانواده دیشب خواب دیدم می خوام ازدواج کنم. توی یه خونه ی بزرگ و بی سر ته که تا به حال اونجا نبودم. یادم نیست که توی خواب می دونستم کجام یا نه. تنها چیزی که یادم می یاد اینه که خیالم راحت بود. خاطر جمع بودم. توی محفل غریبه ها راه می رفتم و معاشرت می کردم. غم و فکر و خیال نداشتم. دلهره ی عروس بودن هم نداشتم. خوشحال هم نبودم. فقط خیالم راحت بود. وسط جمع یک مشت غریبه نشسته بودیم بیان عقدمون کنن. بی فکر و خیال منتظر بودم. با لباس ِ توی خونه...اونم کنارم نشسته بود. کنارش راحت و خاطر جمع بودم و چیزی آزرده ام نمی کرد. دور و بری ها داشتن باهامون حرف می زدن. طبیعتن ما هم جواب می دادیم. یه سری لابد پدر و مادر من بودن یه سری هم پدر و مادر اون. به کسی احساسی نداشتم.. حضور و عدم حضور کسی مهم نبود. نشستیم ،حرف زدیم ، مردم اومدن و رفتن ولی ما عقد نشده با لباس ِ توی خونه وسط جمع نشسته بودیم. نه میوه ای نه شیرینی ای. نه آهنگی نه کادویی. فقط خیال ِ جمع. فقط خاطر ِ آسوده. فقط دل ِ خوش. منتظر بودم بگم بله. اون وسط یکی بلند شد گفت پاشید برید تموم شد. بی تعجب اضافه پرسیدم چرا؟ گفت عقدتون کردن تموم شد. راضی از بله نگفتن و ادا و اطوارهای مسخره رفتیم بیرون از اتاق. جلوی تلویزیون میوه خوردیم. وسط اون شلوغی ِ پر از آدم های ندیده و نشناخته. نگاش کردم که پشتش به من بود. توی دلم گفتم بالاخره منو گرفتی ؟ به خودم جواب دادم آره دیگه. ببین چه خوبه. رفتم وسط اتاق یه بالش گذاشتم صداش کردم که بیا بخوابیم. اومد دراز کشید بغلم کرد. پرسید سفت فشارت بدم؟ گفتم بده. توی عالم واقع ده بار بهش گفتم اینقدر از من سوال های مفت وسط بوس و بغل نپرس. هر کاری می کنی بکن خوشم نیاد می گم نکن. می گه باشه اما لابد اخلاقشه که توی خوابم ازم سوال می کنه. توی خواب آروم بودم. اعصاب داشتم. خودم نبودم انگار. پرسید چشمت رو بوس کنم؟ عصبانی نشدم. گفتم بکن. مردم، غریبه ها می اومدن در رو باز می کردن ازمون می پرسیدن فلانی رو ندیدی؟ بی ذره ای احساس بهم ریختگی جواب می دادیم که آره. که نه. بی حسی ِ عجیبی بود. غم ِ دنیا، شادی خشم نفرت هیچی وجود نداشت. خاطرات گذشته نبودن. ترس آینده نبود. تنها بودم و نمی ترسیدم. برام سخته توصیفش. توی تک تک روزهای این بیست و هشت سال ِ عمرم تنها لحظاتی بود که توی خواب و بیداری غصه ای نداشتم. کوله بارِ پر از بدبختی هایی که برای خودم جمع کردم رو گذاشته بودم بیرون از خودم. خشم و نفرت و ترس و اندوه. از من ِ اندوه جمع کن بعیید بود. و بی اینها زندگی سبک بود. روان بود. آدم آروزی مرگ نمی کرد. دوست داشت هی بگه اینجامم ببوس. اونجامم ببوس. وقتی می پرسید توی دماغتم بوس کنم آدم عصبانی نمی شد. از اینکه مامانم نبود خشمگین نبودم. مهم نبود. مهم من بودم که بودم. شهود بود؟ عالم معنا بود؟ بهشت برین ِ وعده داده شده در افسانه ها بود؟ نه. فقط زنده باد فراموشی. زنده باد عالم بی خیالی.

نظرات 8 + ارسال نظر
ف سه‌شنبه 30 تیر 1394 ساعت 19:47 http://farfalla.blog.ir

وای چه آرامشی...
زندگی تو دنیایی که مردمش حرف مفت نمی زنن خیلی باید بچسبه
زندگی بی خیالم آرزوست...

اوهووووم :)

esmaeil جمعه 12 تیر 1394 ساعت 09:07

سلام و عرض ادب

سلام از بنده است خواننده قدیمی

میرا جمعه 12 تیر 1394 ساعت 08:08 http://Hista7.blogsky.com

وای که این حس یه دنیا می ارزه حتا شده تو خواب

عالیییی بود محشر فوق العاده

اشتباهی پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 08:20 http://ostadeeshgh,blogfa.com

به عنوان خواننده ایی که همیشه خوندمت... در مقام یک خواننده با اطمینان خاطر میگم که گیلدا همین الانشم نویسندس.. نوشتن از اون چیزاییه که کاملا حس گیلدا رو منتقل می کنه... خواننده حسش می کنه می فهمه.. اشکش جاری میشه و گاهی با طنز زیر پوستی تلخ و شیرینش اروم می خنده... نویسنده مورد علاقه ی منی... منتظر کتابتم بی صبرانه

باورم نمی شه! عاشقتم خواننده :)

رها چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 12:13

جالب بود و کامل خواندمش
_منی که متن های بیشتر از دو خط را حوصله ام نمی کشد بخوانم_
تازه با وبتان آشنا شدم
بسیار زیبا

:)

همطاف یلنیز چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 10:43 http://forushgaheman-shoma.blogsky.com/

سلام سلام
.
عجب!
هرچند بزرگترا برای خواب میگن "مهم احساسیه که داشتی" و شکرخدا در این خواب، هرچه بوده آرامش بوده و راحتی. پس خیره

محدثه چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 10:16 http://khodam19.persianblog.ir

آخ... کاش بشه گیلدا امیدوارم بیای و بگی اتفاق افتاده
همیشه میخونمت اما نتونستم چیزی نگم، مراقب خودت باش...

ممنون دوستم..همیشه هم یه چیزی بگو من خوشحال می شم :)

jamile1364611 چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 10:00

سلام،من وبلاگ درست کردم ولی نمیدونم چطور باید واردش بشم و مطلب بزارم ،لطفا راهنماییم کن

یعنی چه؟ پسوردت رو بزن وارد صفحه که شدی یادداشت جدید رو بزن بعد بنویس.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.