there is still hope for you

به موقع از خواب بیدار شد. بی زنگ ِ ساعت ، بی صدای خروس. توی آپارتمان خودش تو  کوچه ای با گلدون های بزرگ توی پیاده رو. چشم های بادومیش رو مالید و مسواک زد. لباس هاش رو پوشید و آخر هم کراواتش رو بست. تخت بهم ریخته موند. به دفترش که رسید قهوه استارباکسش رو گذاشت روی میز. ایمیلش رو چک کرد و به ذهنش رسید برای دختری کیلومترها دورتر روی کره ی زمین بنویسه "برای تو هنوز امید هست. ناامید نباش. " دختر،من ، دیر و بی وقت از خواب بیدار شد. همه جای دنیا با هم صبح نمی شه. بعضی جاها هیچ وقت صبح نمی شه. صبح شده بود. با سر درد از خواب بیدار شدم. قهوه دم کردم. تنها بودم. بوی قهوه پیچید توی تنهایی. مثل همیشه نصف قهوه سر رفت و ریخت روی گاز. قهوه ام رو گذاشتم روی میز کارم. ایمیلش رو باز کردم. براش نوشتم با من از امید حرف بزن. مایوس و نا امیدم. توی زندگیم بارها ناامید شدم. اما از بین تمام واژه های بشر ، از بین تمام مفاهیم دنیا به امید علاقه دارم. بیشتر از عشق، بیشتر از هر نوع عشقی. توی بدترین روزهای زندگیم با من از امید حرف بزن.سال ها پیش نا امیدی من بذر ِ کوچیکی بود. با هر بار گریه بهش آب دادم. بذر ِ کوچیک ِ من رشد کرد و بزرگ شد. مثل یه درخت توی وجودم رشد کرد، پا گرفت و جوونه زد و بعد گل داد، میوه داد و میوه هاش رسید و آماده ی کندن شد. میوه های ناامیدی ام رو هر روز می چینم. صبح به صبح شب به شب. می چینم می گذارم توی جعبه های چوبی کنار تختم. می گذارم توی بالشم و شب ها سرم رو روش می گذارم، می خوابم و کابوس می بینم. اما برام از امید بگو. از زندگی بهتر، از صلح با خودم.

ایمیل بعدی رو باز کردم. منشی دفتر کارفرما ایمیل زده بود که ساعت دو و نیم به وقت ایران پای اسکایپ باش. ساعت دو و نیم به وقت دنیا داشتم به حرفای کارفرما گوش می دادم. بی ارتباط با پروژه بهم یاد آوری کرد که " جایی که قدرت اونجاست حق هم همون جاست". یادم اومد نه قدرت دارم و نه حق. بهم گفت بیشترِ کار انجام شده و گروه بسته شده. بی من یا بدون من کار انجام می شه. مثل همیشه دنیا بدون ِ من راه افتاده بود . من داشتم دنبال اتوبوس می دویدم. بهم گفت تا فردا بیشتر فرصت ندارم که از پنج خط تا یک و نیم صفحه براش بنویسم در مورد ِ بخش عمرانی و محیطزیست ِ این کار چی برای ارائه کردن دارم. کارفرمای من کارفرمایی داره. گفت توی یک صفحه ثابت کن باید باشی توی این پروژه. ساکت بودم. پرسید می فهمی چی دارم بهت می گم؟ باورم نمی شد دارم اشک می ریزم. جواب دادم می فهمم و خواستم که درخواست کارفرمای اصلی رو ایمیل کنه. نشستم پای ایمیل و به ناامیدیم آب دادم. منشی ایمیل زد که به پیوست، طرح پژوهشی ارائه شد. دارم فکر می کنم برای دنیا چه کاری از دستم بر می آد.

برای کارفرما ایمیل زدم که به عنوان کارشناس ارشد پروژه های بهتر کردن ِ دنیا، فهمیدم که درخت ناامیدی من تنها درختی تو دنیاس که باید خشک شه. باید که بی آب، خشک و پژمرده شه. باید که ساقه ها و شاخه هاش رو قطع کنم و بفروشمشون. باید که با پولش برای خودم لباس بخرم و تنم کنم و اینجور لخت از امید توی دنیا راه نرم. براش نوشتم چه تو باشی چه نباشی، چه من توی گروه مزخرفت باشم چه نه، چه من رو بخوای یا نه، برای من هنوز امید هست. برای چشم بادومی نوشتم پیغامت رو گرفتم و ناامید نیستم.




نظرات 1 + ارسال نظر
سارا شنبه 13 تیر 1394 ساعت 18:58 http://zarrafeam.persianblog.ir

ابن سطرهای اخرت...گیلدا تو اعحاز داری

فدای تو

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.