keep calm and hate them all

امروز از وسط کار اومدم خونه نشستم گریه کردم. براش به اندازه ی کافی دلیل موجه داشتم. اولش اینکه توی پی ام اس به سر می برم که خب خودش گویای همه ی چیز هست. دلیل بعدی این بود که غذاام خوشمزه نشده بود. از وقتی اومدم اینجا تنها چیز خوشمزه ای که خوردم همبرگرهای رستورانا بوده. یعنی نشد خودم بتونم یه غذای خوشمزه درست کنم و خب این گریه هم داره. چند روز بود دلم سالاد ماکارونی خواسته بود. رفتم همه چیزهاش رو خریدم ولی به جای مایونز یه سس سفید دیگه خریدم. و همین سس باعث شد طعم غذا رو دوس نداشته باشم. مزه ی کشک و پنیر می ده به جای سس. سس هم اینقدر بدمزه؟ سسی که مزه ی کشک بده نباید براش گریه کرد؟ دلیل بعدی م هم این بود که احساس کردم خارجی ام. همیشه بقیه خارجی بودن و ما خوشحال بودیم که خارجی دیدیم. از امروز فهمیدم من خارجی ام و کسی بابتش نه هیجان زده می شه نه خوشحال. اصلن کسی احساسی نداره. هزار تا کار داشتم که باید انجام می دادم. هر جا می رفتم خارجی بودم.احساس می کردم همه می گن این خارجیه اومد. اومدم خونه گریه کردم.از پنجره ی دفترم دیدم ایرانی ها نشستن دارن می گن و می خندن و دست همه شون یه ماگ قهوه هست. خودم رو زود قایم کردم. دیدم حوصله ی داخلی ها رو هم ندارم. همش می شینن حرفای مفت می زنن.از دختر ع/رب و عجم و چینی و بنگلادشی و هیچی نمی گذرن. از نظرشون همه کیس مناسبی هستن. می یان می پرسن اون کی بود از دفترت در اومد؟ فلانی اهل کجاست؟ یعنی دیگه فقط عمه ی من رو مونده پسند کنن.  هر بار هم از من می پرسن خب جا افتادی؟ مگه فسنجونم که جا بیفتم؟ تازه یه ماهه اومدم. یا می پرسن خب چه خبر؟ این وری ها ازت نمی پرسن چه خبر ؟ اصلن براشون مهم نیست که تو چه خبرایی داری یا نداری.   احساس می کنم از همه ی آدماشون متنفرم.