be careful who your friends are

یه چیزایی رو از سر گذروندم و فراموش کردم. نمی دونم چرا ولی دیگه بهشون فکر نمی کنم. چیزایی که خب خاطرات شیرینی نیستن چرا که علت های تلخی دارن ولی با وجود یه سری شرایط و آدم ها از تلخی شون کم شد و حالا فراموش شدن. هر موقع با هم خونه ای تهرانم حرف می زنم یه سری از اون خاطرات رو به یاد می یارم. امروز در مورد خرید وسایل خونه مون حرف می زدیم. یادم می یاد اون و دوست پسرش خیلی چیزها خریدن و چهار طبقه آوردن بالا. مثل دو تا میز تحریر و دو تا تخت. همه دست دوم و از یه محله ی خطرناک. منم می خواستم یه چیزایی برای خونه بخرم. مثل یه میز نهار خوری . چون روی زمین می نشستیم و غذا می خوردیم و من این کار رو برای مدت طولانی اصلن دوست نداشتم. برای همین توی دومین دیتم با یکی از خوشتیپ ترین پسرهایی که باهاشون بیرون رفتم، رفتم همون محله و یه میز نهار خوری چهار نفره خریدم. یعنی هنوز خودم باورم نمی شه که من این کار رو کردم. دانشجوی دکترای مملکت رو که خیلی به خودش و تیپش می نازید بردم داغون ترین محله ی تهران تا میز نهار خوری بخرم و اصلن هم برام مهم نبود که بعدش چی می شه و راجع به من چی فکر می کنه. انگار اون موقع هدفم فقط خرید میز بود و برام اون آدم  و سرمایه گذاری روش مهم نبود.در نهایت یه میز نهار خوری  و یه میز تلویزیونی  خریدم و یه وانت کرایه کردیم و مجبور شدیم دو تایی جلوی وانت بشینیم. اون یه قد خیلی خیلی بلند و هیکل تقرین درشتی داشت ولی من که خب چس مثقال جا بیشتر اشغال نمی کنم بنابراین جا شدیم ولی به طرز خیلی خنده داری. چون هر بار که راننده دنده عوض می کرد این بدبخت به عذاب می افتاد.توی راه هم راننده خیال کرده بود ما زن و شوهریم و لابد این چهار تا پاره چوب دست دوم  هم جهاز منه. دیگه حساب کنید که اون مفلوک چقدر خجالت کشیده.  آخرش میز و صندلی رو چهار طبقه آورد بالا و رفت. یادم می یاد اون شب تا جون داشتیم با هم خونه ایم خندیدیم. به وضعیت داغون خودمون . به کارایی که مجبوریم گاهی با بقیه بکنیم. به هر حال نمی دونم چرا کارایی که با بقیه می کنم دیگه برام خنده دار نیست. بیشتر گریه داره. شاید چون دیگه یه هم خونه ای تعطیلی مثل اون ندارم .دو سال باهاش زندگی کردم و ازش خیلی چیزا یاد گرفتم. مطمئنم که نا خواسته روم خیلی تاثیر گذاشت. آدم  بی خیالی بود. یادش بخیر.