نقشه ی دنیا روبه روم بود و مرد منشی خوش برخورد داشت برگه های پرونده ی درمانی من رو پر می کرد. روی یخ سر خورده بود و دستش شکسته بود و با خنده گفت برای همین باید کمی بیشتر منتظر بمونم. مارتا دکتر من زن حدود پنجاه ساله و تپلی بود که بر خلاف تمام دکترهای دنیا لباس سفید تنش نبود، که یه پیرهن گلدار قرمز تیره پوشیده بود و یه صندل راحتی. موهاش رنگ شده و قهوه ای روشن بود و چتری های نامرتب و خیلی کوتاهی داشت.رو به نقشه ی دنیا ایستاد و گفت تاحالا پرونده ی درمانی مهاجرای خیلی از کشورها رو فرستاده اداره مهاجرت. و با دست به سرتاسر دنیا اشاره کرد.آنا همکار دیگه اش روی صندلی کنار منشی نشسته بود و داشت اطلاعاتی رو وارد لپ تاپش می کرد و زیر لب و با یه لبخند دائمی تکرار می کرد که نه نه، این خوب نیست. آنا مهندسی مکانیک رو ول کرده بود چون از خوابیدن روی کتابای کلفت دینامیک خسته شده بود، بعد از اون موسیقی خوند و اون رو هم ناتمام ول کرد تا پزشکی بخونه. موهای سفید و سیاه رنگ نشده، عینکی، مهربون. فایل رو فرستاد برای پرینت، کاغذهای تازه از پرینتر در اومده رو با عشق چسبوند به صورتش و از گرماش لبخند بزرگی زد. گفت وقتی سن من شدی سورپرایز می شی از این همه تغییر توی زندگیت و دیدن چیزایی که انتظارش رو نداشتی. بعد از تموم شدن کار، مارتا بهم سوزنی داد تا پینش کنم به کشوری که ازش مهاجرت کردم. به نقشه نزدیک شدم و با انگشت نشونم داد "تهران". سوزنم رو کوبیدم به تن تهران و کارم تموم شده بود. هیچوقت اینطور به جایی وصل نشده بودم. احساس می کردم اندازه ی تمام اون مسافتهای بین قاره ای کش اومدم.هزاران هزار من توی اون نقشه بودند. هزاران آدم ریز و درشت، همه ناشناس و غریبه با هزار داستان . همیشه خودم رو تصور می کنم توی گذشته هایی دیگه. خودم رو تصور می کنم با مادری که لاک قرمز می زنه و صدای خوبی داره و جلوی آینه از خودش سلفی می گیره. یا مادری که توی پیتزا فروشی روی پیتزاها پنیر اضافه می کنه و اون هارو توی فر می گذاره و قلپی به آبجوش می زنه. خیال کردم اگه دختر مارتا بودم حالا لابد با شوهر و بچه هام توی سفر اروپا بودم و چاقی و چتری های کوتاه و عجیب غریب مادرم رو به ارث برده بودم.ولی من دنیا اومده بودم که همین باشم که حالا هستم. با همین آدم هایی زندگی کنم که تا حالا کردم و زندگی و دنیا رو تجربه کنم بعد از از دست دادن عزیزان. هر کس برای دیدن چیزی به دنیا می یاد و من اومده بودم که زندگی رو این شکلی تماشا کنم. نقشه ی پوسیده ی دنیا روی دیوار قدیمی سال ١٩٦٠ و سه تا آدمی که انگار از گذشته بودن

نظرات 6 + ارسال نظر
عاطفه جمعه 17 فروردین 1397 ساعت 03:27

میشه آدرس اینستاتون رو بدین

Flyingwithstylenow

شیده جمعه 3 فروردین 1397 ساعت 09:28

پست قبلی تون رو الان دیدم .خیلی خیلی خیلی تبریک میگم .ایشالله شاد شاد شاد باشید در کنار دامادی که سیب می خورد❤❤❤

مرسی عزیز

لیلا پنج‌شنبه 24 اسفند 1396 ساعت 09:42

بیشتر بنویس دختر

تو اینستا می نویسم بیشتر

دختری با قلب صورتی چهارشنبه 23 اسفند 1396 ساعت 19:08 http://besooyebinahayat.blogfa.com/

از بعضی نوشته هات و طرز بیانت خوشم میاد
احساس میکنم با خودت تعارف نداری

پیمان دوشنبه 21 اسفند 1396 ساعت 12:10 http://serendipity.blog.ir/

وقتی دربارهٔ اون دکتر با اون لباس‌های گل‌دار نوشتین یاد پزشکی به اسم Patch Adams افتادم.
این فرد پزشکی هست که به پوشیدن لباس‌های گل‌دار و سبک خاص پزشکیش معروفهو
کافیه در گوگل جست‌و‌جوش کنین

چه جالب

تیلوتیلو یکشنبه 20 اسفند 1396 ساعت 06:26 http://meslehichkass.blogsky.com/

خوبه همونی که باید باشیم و شاد باشیم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.