when im about to lose hope

خیلی خوبه آدم باهوش باشه. به نظر من هر کسی تو هر شغل و جایگاهی باید یه کم بهره ی هوشی داشته باشه. مثلن آرایشگری که من سال هاست می رم پیشش یکی از اون آدمایی هست که به نظرم از هوش بی بهرست. البته نمی تونم قطعی نظر بدم چون با اینکه تنها یک سال از من بزرگتره  با مدرک دیپلم از همین شغل تونسته یه مغازه در بالای شهر اینجا، یه خونه و یه ماشین بخره. ازدواج کنه و یه بچه هم بیاره. دماغش رو عمل کنه و آفتاب بگیره و گند بزنه به کله و سر و صورت ِ مردم. فکر می کنم برای آنالیز کردن آدما باید خیلی چیزها رو در کنار هم قرار داد و و با توجه به حرف یکی از استادامون که می گفت آدم باهوش کسیه که از آسون ترین راه ممکن به جواب برسه و این وسط کسی که به جواب نرسیده منم نه اون، پس کسی که از هوش بی بهره مونده هم منم نه اون. اون روز ازم پرسید آلمان کشورِ خوبیه؟ گفتم من چه می دونم ولی آره. پرسید چه جوری می شه رفت حالا؟ خم شده بود روی وجودم و داشت ابروهام رو بر می داشت. چشمام باز مونده بود و داشتم به جواب سوالش فکر می کردم. به اینکه یه ساله دارم خودم رو جر می دم که برم اما هنوز نتونستم و حالا با این سوال فلسفی مواجه شده بودم. جوابی نداشتم. بی اینکه جواب سوال قبلش رو گرفته باشه پرسید" کجاش باید رفت مگه؟" من نمی دونستم. یه سری داده اومد توی ذهنم ولی بعد فکر کردم این دیگه چه جور سوال ِ احمقانه ایه . پس جواب دادم نمی دونم تا حالا آلمان نرفتم. قانع شد. یا شاید هم نشد.

هر وقت حالم بده، باید یه تیکه از موهام رو ببرم. انگار که بخشی از وجودم رو. همیشه همین بلا رو سر ِ خودم می آرم و هرگز هم توبه نمی کنم از این کار. پارسال که رفتم موهام رو به کوتاهترین حد عمرم رسونده و امسال هم یه گند دیگه! رفتم پیش این خانوم و بهش گفتم برام جلوش رو چتری بزن. چتری؟ می دونین اون یه آدم ِ خجستست. اون از اندوه و روان‌پریشی ِ من وقتی پریود می شم بی خبره. سال هاست من رو می شناسه. وقتی میرم تو میگه عه بیا بشین عشقم. اما هیچی از توی دلم نمی دونه. چتری؟بله کوتاه کرد بی اینکه بپرسه چته؟. شدم شبیه به وقتایی که می رفتم راهنمایی. اون موقع ها شیطون بودم. یه ترکیبی بودم از خرخونی و یه شرارتی که تازه از وجودم سر کشیده بود. می خندیدم و پله ها رو دو تا یکی بالا و پایین می کردم و دور از چشم ناظم از نرده ها سر می خوردم. اون زن هیچوقت نمی تونست باور کنه که شاگرد اول کل مدرسه از نرده ها سر می خوره. هیچوقت دوباره به اون دوران برنگشتم. کم کم، رو به بزرگسالی که گذاشتم دیگه هیچوقت  تاپ نشدم. توی رده ی متوسط ها به آدم ِ غمگینی تبدیل شدم که به نامبر وان ها حسادت می کنه. کسی که نمی تونه قبول کنه و بپذیره که یه آدم ِ متوسط بیشتر نیست. با موهای چتری، انگار کله ی آدم ِ دیگه ای بهم وصل شده. خودم فکر می کنم زشت و بی معنی شدم. مهندس ب می گه که من خوشگل شدم. به نظر اون من همیشه خوشگلم. حتی با صورت گرد و موهای چتری. یه جوری راجع بهم حرف می زنه انگار با یه پدیده ی خاص مواجه شده. وقتی داره نظرش رو می گه من با اشتیاق گوش می دم چون به نظرم داره از آدم جالبی حرف می زنه که من نیستم. من آدم ِ تو خیال های دیگران نیستم. اونی که به نظر می رسه، اونی که می نویسه و اونی که می خونه نیستم. از صبح هزاران قطره اشک ریختم فقط  چون دیگه نمی دونم کی ام.

نظرات 3 + ارسال نظر
آبینه دوشنبه 8 تیر 1394 ساعت 11:17 http://minoo1382.blogfa.com

من هم مدتهاست که حرف ساراروباخودم واگویه می کردم.توبلاگفاکه نمی شدنظردادومن حالاخوشحالم که بگم اینجاروخیلی دوست دارم وخیلی خوب می نویسی.اینکه بعدازمدتهای مدیدبه یکی که خیلی خوب می نویسه بگی که عالیه خیلی خوبه...

تو خیلی لطف داری دوستم :)

میرا چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 19:36 http://hista7.blogsky.com

منم همین کارو با کله ام کردم و دقیقا همین حس ترو دارم یه صورت گرد با چتری...
فکر میکنم چتری به اونایی که صورت کشیده دارن بیشتر میاد. نمیدونم... به هرحال باید کوتاه میکردم و کردم

:دی به من که نیومده

سارا چهارشنبه 3 تیر 1394 ساعت 13:35 http://zarrafeam.persianblog.ir

من فقط برای بیشتر پستای تو دوس دارم بیام بگم که مرسی که انقد خوب میگی.یعنی مرسی که چیزایی که من بلد نیستم بگمو تو میگی

:)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.