با امروز 3 روزه که باهاش حرف نمی زنم. به خاطر کبودی ِ روی ِ صورتم. بعد از سه روز تازه داره کم رنگ می شه.
بهش می گم آخه مرد ِ حسابی وقتی اینجوری گردن و صورتم رو کبود می کنی کی باورش می شه که کل قضیه همین چهار تا بوس و گاز باشه اونم همش در عرض 10 دقیقه. نمی گی من چی کارشون کنم؟ در حد مرگ ازش عصبانی بودم. بهش گفتم بی مسئولیت. رفت یه لیوان آب خورد نشست. گفت تقصیره من نیست پوستت حساسه.
هی به خودم می گم دیگه نمی گذارم. هی به خودم می گم دیگه مواظبم. هی به خودم می گم بهش بگو مثل آدم ببوسه. دلم نمیاد. اینجوری خوبه. همین یه چیز تو عالم ِ این روزهام خوبه. بگذار همین جوری ببوسه.
کاش دنیام پر از بوس بود. کاش می شد از جای بوس و گاز نترسید. کاش همه ی زندگیم بوسی بود. از همین بوسایی که این بلده. کاش توی دنیام پر از خنده بود. بوس و خنده. خنده ی بعد از بوسای کش دار روی صورتم. کاش همه ی تنم کبود بود از بوس. کاش زندگی قشنگ بود. کاش این همه بدی و گریه و غصه از این زندگی ندیده بودم. غم ِ تنهایی، بی کسی بی جایی بیکاری بی عاری. کاش اینی نبودم که هستم. کاش از اول یکی بود فقط می بوسیدتم. کی گفت من باید این همه بلا سرم می اومد؟ کاش از غم ِ دنیا کبودی ِ جای بوس روی صورتم رو دیده بودم و بس.
چرا من باهاش قهرم؟
دلم کبودی گردن بر اثر شدت ماچیده شدن خواست !
:))))
فقط مواظب باش رو صورتت نشه که بعد مجبور نشی گرفتاری بکشی مثل ِ من ! :))
تازه پیدات کردم که اینجا می نویسی:) دلم می خواد بگم این کبودی ها رو باید قدر دونست حتا. که یکی هست...
کلن مشکله جالبیه. هم می خوای باشه هم نه .
اره والا کاش جای اینکه جای بوس آنقدر قبیح بود جای غم و غصه ی مونده رو دلامون قبیح بود
دقیقن :)