winter is coming

بعد از تلاش های نافرجامم برای غذا دادن به بچه گربه ی تو ی پارکینگ، یه نفر ظرف شیر بچه ام رو از ته حیاط آورده گذاشته توی پارکینگ خودمون کنار ماشین که یعنی جمع کنین این بساط تون رو و بچه ام هم غیب شده. دیروز داداشم اومد توی اتاقم گفت می خوای سرپرستی یه موجود دیگه رو قبول کنی؟ گفتم چی هست؟ گفت "یه بچه خفاش افتاده توی پارکینگ هنوز موهاش در نیومده. اول فکر کردم برگه با پا زدم بهش که بندازمش اون گوشه دیدم تکون خورد" .

رفتم سرچ کردم دیدم غذاش حشره هست با خون.  هر چی فکر کردم دیدم تامین این نوع خورد و خوراک و پرورش و نگهداری  این نوع حیوانات از عهده ام خارج هست. نمی دونم اینا مادراشون چی می شن؟ کجا میرن ؟  این همه آیینه دق برای چی توی پارکینگ ما پیداشون میشه؟ پاییزا و  زمستون‌ها همه چیز بهتره. حیوونا و گیاها یا می خوابن یا میمیرن یا هم که با هر چی هست و نیست می سازن و دور هم دیگه خوشن. بهار و تابستون همش جفت گیری می کنن از هر کدوم 10 تا تولید می شه یکی می مونه زیر دست و پا، یکی گم و گور می شه، یکی می مونه لای در ، یکی از گشنگی میمیره آخرش غم و غصه ی یتمیمی و گشنگی و تنهاییشون می مونه واسه ما. منم تو پاییز زمستون حالم بهتره اصلن.