دوست جدید دو

روی تختم دراز کشیده بودم که دوست کانادایی جدیدم اومد توی اتاق و پرسید اوضاع چطوره و اینها و رفت سراغ میز و وسیله های خودش و شروع به آرایش کرد. استفاده ای که خوشبختانه از این اتاق و خونه داره همینه. روزی دوبار می یاد لباس عوض می کنه و حال من رو می پرسه و می ره. امروز مجبور شدم برم خرید و نشد که بریم باهم پیاده روی ولی عوضش روی تخت که خوابیده بودم سعی کردم یه حالت ریلکسی به خودم بدم تا بتونم کمی باهاش حرف بزنم. برام توضیح داد که زمستون ها اینجا تا خرخره برف می باره و خب اون وسط من بهش یه چیزی گفتم که اون مجبورشد بگه چی ؟ !! وخب اینجوری  شد که ما باهم بی حساب شدیم و بیشتر احساس دوستی می کنم باهاش. هاهاها .نمی تونم بگم چند تا کفش داره. شاید" خیلی" توصیف مناسبی باشه. صدها مدل شلوارک و بلوز داره. گفتم شلوارک؟ اینجا همه شلوارک می پوشن. از اینا که تا زیر باسن فقط بلنده. خب منم خیلی از اینا دوست دارم و اگه داشتم می پوشیدم ولی مساله فقط این نیست. مساله اینه که من دارم یخ می زنم. الان که دارم اینا رو می نویسم یه ژاکت پوشیدم و کلاهش رو هم گذاشتم سرم. اینجا با اینکه جز ایالت های سرد دسته بندی نشده ولی من از الان می تونم اون سوز سرما رو توی تنم حس کنم و می دونم توی زمستون اینجا و توی اون برف و استورمی که دختر کانادایی می گفت تلف می شم. زنگ زدم به خاله م  توی ایران و گفتم لطفن برام یه مقدار لباس گرم بفرست. اینجا لباس خیلی گرونه. البته منم باید یاد بگیرم همه چیز رو ضربدر سه هزار تومن نکنم و با قیمت های اینجا کنار بیام. هنوز حقوق نگرفتم و این باعث می شه هی فکر کنم که الان بی پول می شم و توی این غربت باید چه کار کنم. حالا دیگه نمی دونم چه جوریه که انگار فقط من سردمه. چه جوری این دخترا و پسرا با شلوارک می یان بیرون و نمی میرن از سرما؟ بی نهایت درس دارم. کلی فایل عقب مونده به خاطر تاخیرم توی کلاس ها روی دستم باد کرده. فردا باید یه درسی رو ارائه بدم که خوشبختانه استاده گفته بیا توی اتاقم ارائه بده  و رحم کرده به من در واقع. نمی دونم چی می شه. نمی دونم کجام کی ام و دارم چی کار می کنم و خب راضی ام.دیده بودین من راضی باشم؟ خودم که نمردم و دیدم.

نظرات 5 + ارسال نظر
Xs چهارشنبه 25 شهریور 1394 ساعت 08:29

گیلدا جان چقدر خوشحالم برات عزیزم اگه دوست داشتی بیا بهم بگو که کجا هستی

:*

El سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 20:00

گیلدا برات خوشحالم...:* خوشحالم که شجاعی و می تونی پای خواسته هات وایستی... خوشحالم که بالاخره یکی از ماها رسید به یه جایی که راضی باشه... و عجیبه که دلم برات تنگ شده! انگار مثلن قبلش هر روز می دیدمت... نمی دونم این حس دلتنگی از کجا میاد!! از خل بودنم گمونم!!

شجاع رو نمی دونم ولی آره به خواسته ام رسیدم.
قربون دلتنگیت عزیزم :*

لاک پشت سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 14:07

تو برو سفر سلامت..

:)

گیســو سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 04:01

گیلدا؟؟؟ چه بی خبر رفتى:-*
امیدوارم اونجا شروعی باشه براى بهترین هاى زندگیت.
تو لایق بهترینهایی دختر باهوش:-*

فدای تو عزیزم :*

zeynab دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 09:34 http://www.tappesh1995.blogfa.com

Gilda ye aZiz kheeeeili khoshhalm k razi hasTi o unja ro duS dari:)
Dosali mishe k webeto mikhunm vali hich vaqt forsat nashode bud k cm bzarm,duS darm bduni hamiShe barat
arezue Shadi o khoShbakhT daram
Omidvaram har ruzet behtar az diruz baShe

مرررررسی دوست عزیززززم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.