نیازمندی ها

اگه ازم بپرسین در حال حاضر بزرگترین مشکلت با اینجا چیه می گم عدم تطبیق با اب و هوا. اینجا  جز اون ایالت های سرد و خانمان سوز نیست و به نسبت هوای معتدلی داره. تا چند روز پیش هوای بیرون گرم بود ولی وقتی وارد اتاق و کلاس و افیس و لب می شدم یخ می زدم. سیستم های سرمایش، غیر قابل کنترل از داخل هست و واقعن برای ماها زیادی سرده. تنها چیزی که برای همه توضیح می دم اینه که شهر من اصلن اینجوری نبود. نه گرمای زیاد داشت و نه سرمای زیاد. برای همینه که عادت ندارم. امروز هوای بیرون هم سرد شده و دیگه نمی شه از شر سرمای درون به بیرون پناه برد. هرجا می رم سرده. هر جا می رم باد سرد می یاد، سوز می یاد. دخترها با بالاتنه های پوشیده ولی همچنان شورت به پا میان بیرون و این رو به من تلقین می کنن که  تنها ادم جهانم که سردمه. فکر کن سردت باشه و نتونی بگی. ادم وقتی از چیزی در عذابه باید با زبون مادریش بگه. ادم نمی تونه بگه ایم سد. واسه همین امروز نمی دونم چند تا آه کشیدم یا پوف و پاف کردم که دختر هم اتاقیم پرسید یو اکی ؟ گفتم آره. چی داشتم بگم ؟ همین جوریش دو درجه به خاطر من دما رو تغییر دادن. روزایی که از صبح کارم زیاده تا چشم باز می کنم می بینم ساعت شده ۴ و ۵ و از ایران خبری ندارم. همه خوابن. نه زنگی و نه پیغامی داشتم امروز. دیگه آدمی که می ره شاید نباید زیادی از بقیه توقع داشته باشه. کم کم باید بگذاری که به فراموشی سپرده بشی. باید اجازه بدی بی تو و بی یادت به زندگی ادامه بدن و من آدم  فراموش شده ی آه و اوه کنی هستم که به قول دوستم زندگیم رو تو دوتا چمدون ۲۳ کیلویی گذاشتم و راه افتادم دور دنیا تا خودم رو کمتر ببینم. به یه مترجم احتیاج دارم. مترجم فارسی به همه ی زبان های زنده ی دنیا. و یا نه، شاید مترجم آه های پیاپی و گریه های یواشکی به زبان انگلیسی با لهجه ی شیرین امریکن.