تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی

دیشب برای اولین بار رفتم بار. یه چیز خیلی جالبی سفارش دادم. گفته بودم که می خوام علکلش کم باشه. چه طعم خوبی داشت. هنوز به وسطای اولی نرسیده بودم که تو فکر دومی بودم. ولی بعد متوجه شدم که داره کم کم اثر می کنه و بنابراین دومی ای در کار نیست. حیفم اومد ولی خب اوضاع اوضاع درانک بودن نبود. باید مثل خانوما برم و بیام اونم وقتی با ای/رانی می رم بار. خنده های بیخودم شروع شده بود. بهش توضیح دادم که من زیادی می خندم این جور وقتا. گفت هه هه هه. نه الان که زیاد نمی خندی. کم کم بین حرفاش همش می گفت هه هه هه. خب اون یه چیز قوی تر و دو بار سفارش داده بود و خب حق داشت بیشتر بخنده. داشتم به اون همه دختر رنگ و وارنگ دور و برم نگاه می کردم. به اینکه چقدر شاد و سالم به نظر می رسن. به اینکه چه خوش به حالشونه. که چه بد به حال ما بوده. دیدم  بچه همش سرش تو لیوانشه. با خودم فکر کردم چرا نگاه نمی کنه این دخترا رو ؟ یعنی داره رعایت حال من رو می کنه؟ گفتم ببخشید که امشب اومدم و مزاحمت شدم. گفت می دونی ما آدما اولش ماهی بودیم؟ گفتم نه هیچوقت نمی دونستم. گفت آدما یه نوع تکامل یافته از ماهی های ضعیفی هستن که هیچوقت نمی تونستن توی آب از خودشون دفاع کنن. برای همین دست در آوردن تا به بیرون آب بیان و زندگی کنن.اینجا چند بار دستش رو مثل بال ماهی هایی که دارن شنا می کنن تکون داد. بعد چشماش رو گشاد کرد و  گفت برای همینه که توی چشمای آدما همیشه آبه. گفتم به هر حال دوست نداشتم مزاحمت بشم. گفت من به هیچ دین/ی اعتقاد ندارم. ولی ستاره شناسی رو خیلی دوست دارم. بعد از اینکه از ستاره ها حرف زد، بهش گفتم چه اطلاعات جالبی داره. گفت مرسی که اومدی، اگه نمی اومدی منم نمی اومدم.

خیلی اونجا رو دوست داشتم. دلم می خواست که ممکن بود و من ساعت ها اونجا می نشستم و چیزای مختلف رو تیست می کردم. باید صبر کنم تا حقوقم رو بگیرم. شاید یه روز این کار رو کردم. تنها باشم و بدون ماهی ها. بدون ترس اینکه نکنه دوستم داشته باشه. شاید هم دوباره ماهی شدم. همون جا و جلوی چشم همه ی آدما تبدیل به یه ماهی قرمز کوچولو شدم و توی اقیانوسی که خودم ساختمش شنا کردم. شاید میلیاردها سال بعد  یه ماهی سرش رو از توی لیوانش دراورد و به ماهی  بغل دستیش توی بار گفت می دونستی ماها یه زمانی ماهی نبودیم؟ می دونستی یه دختری که دیگه از خودش خسته شده بود و همش خورده می شد یه روز دست و پاش شبیه به بال شد و اینقدر گریه کرد که ماهی شد ؟ بعد به دور و برش نگاه کنه  و همینطور که بال هاش رو تکون می ده بگه نگاه کن. اینا همون اشکاشه. برای همینه که همه جا خیس ِ.

نظرات 3 + ارسال نظر
حریر یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 19:56

ووووووای گیلدا نمییییییی دونی چقد خوشحالم که پیدات کردم...اونم بعددد این همه سااال....من از خواننده های قدیمت بودم بلاگفا...اون بلاگ با دیوارای سفید و حاشیه های قرمز:***از بعد فوت مامانت بود فکر کنم...آخرین چیزایی که یادمه اون مسئلس و حال و روز اون روزات....دیگه بعدش زیاد نیومدم و الان...امشب...اینقدر اتفاقیییییی اینجا پیدات کردم...وقت نکردم اینجا رو بخونم مثه این که ایران نیستی....رشته کار از دستم در رفته:(اما کلی برات خوشحالم دختر مهربونم:):**امیدوارم الان هرجای این کره ی خاکی هستی خوش باشی و موفق و زندگیت سرتاسر آرامش^_^

مرسی عزیزممممم. بیا بخون رشته ی امور بیاد دستت . :دی
:***

سرهنگ یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 06:12 http://agent-cell.blogsky.com

توی زندگیم بارها دلم خواست اجتماعی باشم . عین آدم از عروسی خوشم بیاد . سعی کردم . رفتم . بعد دیدم حس می کنم یه فیک بدبختم که عرضه ی پذیرش خودشم نداشت . حالا حال می کنم اصن با این قضیه . هیچ رابطه ی منطقی ای وجود نداره که ثابت کنه عروسی خوبه . اصل بودن خیلی خوبه ، حتی اگه انگشت نما باشه . طبیعی بودن اصلش قشنگه . فیکش مث یه تومور می مونه . اضافیه . ازش معلومه .

با حرفات موافقم اما مساله اینه که خب خوشم می یاد واقعن از اجتماعی بودن. در عین کم رویی و نا توانی در باز کردن باب های صحبت همیشه دوست داشتم بتونم خوب با مردم معاشرت کنم. یعنی اینی که هستم رو نمی پسندم که اتفاقن دیگران رو شاید جذب هم کنه اما خودم رو نه.

بهار شنبه 11 مهر 1394 ساعت 17:22 http://www.ayande84.blogsky.com

چه خوب بود این پستت گیلدا...همینطور که میخوندم و دلم همچین باری میخاست و تیست همه ی اونهمه درینک...یکهو حس کردم تو چقد از وقتی که رفتی متفاوت تر مینویسی..انگاری کم کم داری از پوسته ی غم چندسالت بیرون میای ..داری بیتفاوت میشی..یهو دلم هوس کرد منم از این شهر فرار کنم ...برم جایی که کم کم بی تفاوتیو یاد بگیرم ..گ

اتفاقن نه.. بی تفاوت نمی شی. می دونی تازه یه سری چیزا رنگ می گیره از دور. یه سری چیزا گهنه می شه.. ولی خب تو درگیر یه زندگی جدید می شی و بنابراین حالت بهتر می شه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.