one reason why I love running

امروز دومین  نفر رفته بودم توی کلاس. همکلاسی ار.دنی م که حجاب می کنه نشسته بود توی کلاس. به محض اینکه منو دید یه چشم غره ی بزرگ زد و همزمان هم لبخند روی لبش بود. برای همین ازش پرسیدم واتس دت فیس؟ گفت آیم انگری ویت یو. بعد هم خندید. منم خندیدم. امشب داشتم از توی لابی دانشگاه رد می شد که از دور دیدمش. دوباره عین اون حرکت صبح رو انجام داد. یعنی در حالیکه داشت می خندید روش رو کرد اون طرف و یه چشم غره ی فیک زد. برای همین منم داد زدم که هی مااای فرند! اونم جواب داد من دوست تو نیستم. گفتم هستی . در حالیکه داشت خیلی شمرده انگلیسی حرف می زد گفت من با خودم دوست نیستم چطور می تونم دوست تو باشم؟ گفتم هم با خودت دوستی هم من. بعد هم بغلش کردم و گفتم شب بخیر. اصلن نمی دونم چطور شد این کار رو کردم. شبایی که می رم برای دویدن کلن فازم عوض می شه. وگرنه که باید بهش می گفتم  راست می گی منم هم از تو بدم می یاد هم از خودم هم هر جنبده یی که این دور و برها می پلکه.