بی خیال بد بیاری

من واقعن توی ایران  زیاد اهل لباس خریدن نبودم. یعنی حال و انگیزه اش رو نداشتم. خب شاید دو ماه یه بار یه شالی مانتویی چیزی. خیلی هم به ندرت می رفتم سراغ بلوز و دامن و پیراهن. سالی یه بار یه مسافرت شاید می رفتم از همون جا یه سری لباس می خریدم و باهاشون سر می کردم. اینجا تمام حقوقم رو دارم می دم پای چرت و پرت خریدن! این هم اتاقیم خیلی خوب لباس می پوشه و منم هر چی که اون داره می رم  برای خودم می خرم  و می گذارم توی کمدم! این بیماری رو توی سن بیست و هشت سالگی گرفتم. هر روز یه تیپ متفاوت می زنه و منم دلم همون مدلی می خواد. غذای بیرون و غیره هم که هفته ای یک بار توی برنامه هام بوده از اول. به خودم می گم باید بیشتر مراقب باشم. اگه اینجا بخوام گیر کنم کسی نیست به فریادم برسه. ولی خب از طرفی هم یه کسی در درونم می گه از اون سر دنیا خودت رو پاره و پوره کردی اومدی این سر دنیا دیگه دو قرون دلار که ارزش این حرف ها رو نداره که. تو خیلی بیشتر از این حرف ها گیری! ولش کن بابا خوش باش فعلن . آدمیزاد هم که از فردای خودش خبر نداره. دیدم راست می گه. برای همین امروز بازم رفتم لباس خریدم. همون استایلی که همیشه خودم برای خودم می پسندیدم. یه بوت بلند  که تا بالا بند داره با یه  لگ مشکی و یه بلوز کلاه دار طوسی . با موهای فرفری طلایی و رژ لب قرمز. البته آخری رو الکی گفتم چون اینجا نمی شه رژ لب قرمز زد زیاد. حیف..فهمیدم این حس وا دادن خیلی حس خوبیه. اینکه بشی اونی که می خوای حالا در هر اسکیل ای که دغدغه ات هست. اما مساله ی مهم اینه آدم همیشه در راستای خودش شدن به ف/اک می ره. ولی حتی اونم موردی نداره. شل می کنیم.