im not loyal

خواسته شدن خوبه. برای من اما  تکراریه. خواسته شدم و هیچ وقت نخواستم زیاد.می خوام از خواستن بنویسم دیگه. از اینکه خوشم می یاد ازش. یه جور مزخرفی خوشم می یاد ازش. دوست دارم نگاش کنم. دوست دارم وقتی برای مهمونی ها کت و شلوار تنش می کنه زل بزنم به استایلش. وقتی با اون فرم صورت اخمالوش می خنده دوست دارم بزنم به شونش بگم لاو یور اسمایل . کیوت ترین خنده ی عالم رو تو داری لعنتی. هر جا خندیده دخترا گفتن وای نگاش کن چه با نمک می خنده.  خوشم می یاد ازش. از همه چیزش خوشم می یاد و کل اتفاقی که برام افتاده همینه.. از رقصش، از قد و بالاش، از موهای مشکیش، از مستیش از نگاش از تک تک اجزای بدنش...حسودم  بهش. وقتی گفت منم رابطه ی لانگ دیستنس داشتم ته دلم یه حال گندی شد. اون پیرزن پست پایینی رفته بود. جاش یه دختر هجده ساله ی حریص نشسته بود. یه حالی دارم که خیلی وقت بود نداشتم. که از کسی با همه ی این دیتیل ها خوشم بیاد که از حضورش از حرف زدنش از بودنش از خنده اش لذت ببرم.   نمی خوانش اما. علاقه ای برای نزدیک شدن ندارم. راه هزار بار رفته رو نمی خوام باز برم. می خوام همین جا وایستم. تا ابد. تا روزی که زنده ام. همین جای علاقه ام بهش واستم. علاقه ای که هیچ عمقی نداره. که هیچ سابقه ای نداره. که هیچ عاقبتی نداره. یه لذت بصری صرف از دیدن دیتیل های مردونه ای که با خودش داره. از فرم لب ها و چشم ها و قیافه اش. دوست داشتن اون ، علاقه اش برای دوستی با من ، خوابیدن با من و یا هر چیزی که توی مخش می گذره برای من ارزشی نداره. جایگاهی نداره. بهش فکر نمی کنم حتی. اصراری ندارم منو ببینه یا منو بخواد. لذت می برم که توی مهمونی ها می گرده ببینه من کجا نشستم. که منو بر می داره بیا بریم برقصیم. که هی نگاهم می کنه. خوشم می یاد اما اصراری ندارم.فقط خوشم می یاد که ازش خوشم می یاد. همین.