how to vanish a deck

امروز میز چسبیده به دیوار توی آزمایشگاه رو آوردیم وسط تا به جعبه های زیرش دسترسی داشته باشیم. دونه دونه درشون آوردیم و من توی خاک هاشون خفه شدم و هی به دستم ضد عفونی کننده می زدم. استادم دونه دونه در جعبه ها رو باز می کرد و برای هر کدوم از وسیله هاش یه نظر و یا دستوری می داد. توی یکی از این جعبه ها یه جعبه ی مستطیلی بود که بزرگتر از همه وسیله ها بود و درش هم باز نشده بود. استادم مشتاقانه تلاش کرد تا در جعبه رو باز کنه و جوری برای این کار اشتیاق داشت که من هم دست از کارم کشیدم و واستادم نگاه کردم تا ببینم توی جعبه چیه . راستش حالا که نکاه هم کردم نمی دونم چی بود Tیعنی نفهمیدم به چه دردی می خورد. به هر حال یه نوعی از وسیله بود که گویا به کار ما می آدو اما مساله این نیست. مساله اینه وقتی استادم در جعبه رو باز کرد اولش یه" اُ " بامزه ی ورژن چینی گفت بعدش شروع کرد به خندیدن. خندیدن ناشی از خوشحالی نبود. ناشی از شاد بودن پیدا کردن چیزی نبود. ولی داشت می خندید. به یه وسیله ای که به طوری کاملن بدیهی بدقواره و  جزیی از وسیله های آزمایشگاه به نظر می اومد. بعدش همینطور که داشت می خندید،  وسیله رو توی دستش می چرخوند و می گفت نایس. نایس. بعدش هم با هیجان گفت "تقریبن فراموش کرده بودم". و دوباره به قد و بالای وسیله نگاهی کرد و گفت نایس نایس. بعد یکی شون رو از توی جعبه اش جدا کرد و در حالیکه داشت با من خداحافظی می کرد که بره جلسه، گفت "من به یکی از اینا توی اتاق کارم نیاز دارم. باید یکی شون رو بردارم و بگذارم روی میزم که اینقدر ببینمش تا بفهمم چه جوری می شه از شرش خلاص شد. "

می خوام بگم بعضی مردم دنیا از سرزمین های خیلی دورتر از جایی که ما بزرگ شدیم. چیزای آزار دهنده شون رو می گذارن جلوی چشمشون تا از بین برن. می خوام بگم با قایم کردن زیر میز و تخت و دل هیچی تا حالا از بین نرفته یا نابود و فراموش نشده. بالاخره یه روزی سر راه آدم سبز می شن. پیداشون می شه. ولی کاش خلاص شدن از شر همه چیز به آسونی خلاصی از شر  همین چهارتا پاره تخته و  آجر بود.