سایه ای که خالی از عشق و امید / همیشه محتاج به نور خورشید

این درسته که من دیگه وابستگی عاطفی چندانی نداشتم. یعنی وقتی دو تا پسر جوون رو تنها می گذاری و می آی ته دلت امیدواری که بتونن از پس خودشون بر بیان. یعنی باید بتونن. اون ها توی قلبم موندن و من اومدم. جز اونا خاله ام هم بود. کسی که بعد از  مادرم روز به روز بیشتر از قبل به من وابسته شد. برای من کسی جای مادر رو نمی تونه بگیره. یعنی نمی خوام که بگیره. لازم ندارم. همیشه مقابله کردم با این حسم. دلم خواست اون خلا تا روزی که زنده ام همون خلا نبودن مادرم باقی بمونه و جاش با چیزی پر نشه. بشه بزرگترین آسیبی که خوردم. بشه بزرگترین دردی که دارم تا دیگه زور دنیا به من نرسه. تا با گرفتن چیزی منو درب و داغون نکنه. دیشب یه بسته ای از ایران برام رسید . از طرف خاله ام که توش کنار خوراکی ها یه نامه هم بود. راستش اول خندیدم و بعد ایگنور کردم. امروز نامه رو برداشتم خوندم و زار زار گریه کردم. از بس که توش دلتنگی بود. از بس توش مهربونی بود. مادرانه ؟؟ نمی دونم. کاری با اسم ها و لقب ها ندارم. دوست داشتن آدم ها تمومی نداره. همیشه یه نفر هست که براش مهم باشی. که از اون طرف دنیا مهربونی بزنه بیرون. که بفهمی نمی تونی خودت رو از آسیب دیدن نجات بدی چون آدم ها برات مهم ان. فهمیدم دلم چقدر برای این زن تنگ شده. که چقدر دلش برای من تنگه و چقدرحواسش پیش من هست. که چقدر برای من نگرانه و کاری هم از دستش ساخته نیست.

دیگه دلم نمی خواست عذاب بکشم برای پیر شدن کسی، برای روزهای مریضی و تنهایی ها ی کسی. حقیقت این بود که ته قلبم راضی بودم به عذاب نکشیدن مادرم، به اینکه رنجش زیاد طول نکشید و خودش و ما ،تن و صورت لاغر شده اش رو زیاد ندیدیم و تا روزی که بود رو فرم و سرحال و زیبا بود. خیالم راحته که توی این دنیا درگیر عذاب و رنج نیست  و امیدوارم جایی که هست حتی اگه اونجا "هیچ جا" باشه بیشتر به خودش برسه و بیشتر مراقب خودش باشه. متاسفانه نبودن برای ما سیف تر و بهتر از بودنه. من  دیگه راضی ام به دلتنگی . دل تنگی من و دل مردگی من و همه ی عذابی که کشیدم می ارزید به رنج نکشیدن بیشتر اون. گور پدر این دنیا. امروز فکر کردم دیدم خاله ام هم همون اندازه برام مهمه. هر جا برم حتی مریخ هم برم احساسم عوض نمی شه.

ته نامه اش نوشته بود دوستدارت خاله ی خوشگلت. امیدوارم همیشه خاله ی خوشگلم بمونی و مراقب خودت باشی.

نظرات 3 + ارسال نظر
سمیه یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 10:23

مارچ یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 08:40 http://azgil-11.blogsky.com

همیشه توی لحظه ای که فکر میکنی هیچکس نیست یکی هست که حتی شده برای چند لحظه نگرانت بشه ...

اوهوووم ..

گیســو یکشنبه 24 آبان 1394 ساعت 07:09

با ما نکن اینطور دختر با این نوشته هات...
میشه شما یک کتاب بنویسید ما مطمئن باشیم نوشته هاتون به این زودى تموم نمیشه؟؟

اگه منظورت این اراجیف من هست که نه گیسو، تا من زنده ام اینا هم هستن :دی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.