i know myself

خیال می کردم چینی باشه. ایمیل زده بود که برای پروژه نیاز به کمک داره. بهش گفتم که می یام. رفتم. کار زیادی از دستم بر نمی اومد. اما اونقدری که می شد کمکش کردم. اولش اینکه فهمیدم کره ای هست نه چینی. بهش گفتم من شماها رو با چینی ها و ژاپنی ها از هم تشخیص نمی دم. پرسید چرا ؟ به خاطر موی خیلی کوتاهم؟ رو م نشد بگم نه واسه چشمهای شبیه به همتون. اونم گفت من هم شما رو با عرا/قی ها و عر/بستانی از هم تشخیض نمی دم. چیزی نگفتم و روش های تفکیک رو براش توضیح ندادم. پرسیدم زنت هم اینجا درس می خونه؟ یه جوری با افتخار باد انداخت توی غبغب و کلمات رو درهم و برهم گفت که طول کشید تا فهمیدم که می گه زنم خونه داره و از سه تا بچه مراقبت می کنه. نمی دونم چرا اعصابم بهم ریخت. پرسیدم براش سخت نیست مراقبت از سه تا بچه؟ اونم در حالیکه که تو صبح تا شب دانشگاهی ؟ گفت چرا سخته.

وقت نکرده بودم برم خونه و شام بخورم. با شکم خالی رفته بودم بار. برای همین به سرعت با  بی مزه ترین چیز دنیا، یعنی آب/جو مصت شدم. با خوشتیپ و یکی دیگه از بچه ها بودم. قبلش بهم گفتن می خوای زنگ بزنیم یکی از دخترها هم بیاد ؟ بهشون گفتم بودن اون ها از بار جرم من کم نمی کنه. هر دو خندیدن. توی بار بعد از مستی از قوانین چند همسری دفاع کردن و گفتن ذات مرد با یکی راضی نمی شه. به عنوان تنها دختر جمع، تنها گزینه ی پیش روم تایید بود. چرا که عنصر وفاداری در من کم و ناپیداست. بهشون نگفتم ما زن ها همینطوریم. اما گفتم راستش من هم همین جوری ام. زندگی برای سال های سال با یه نفر بورینگ و بی معناست.به نظرم این جور مواقع دفاع از موضع وفادارانه فقط میدون دادن به مردهاست. یعنی که آره فقط شماها می تونین بخواین و ما بلد نیستیم. سرم گرم بود. داشتم می خندیدم. نیشم بی وقفه باز بود. برگشتم پشت و چشمم افتاد به چشم یه مردی. لبخند بزرگی روی لبم بود . با همون لبخند زل زدم بهش. و اون هم. اونم خندید. من حواسم نبود. ولی بعد از چند ثانیه دیدم زنی کنارش هست که داره با یه حالت عجیبی بهم نگاه می کنه.و بعد بلافاصله به مرد نگاه کرد. در اولین فرصت نیشم رو بستم و برگشتم. ناراحت بودم. شاید برای زن مهم نبوده باشه. برای من اما بود. آزار دادن زنی به این شکل حتی برای ثانیه ای کار من نیست. احساس می کردم که باید گریه کنم اما نمی دونستم چرا؟ به خاطر لبخندم به اون مرد؟  به خاطر اینکه مرد ها طرفدار چند همسری هستن؟ نمی دونم. بیشتر به خاطر رو به رو شدن با خودم شاید. اینکه من آدم وفاداری نیستم و این واقعیت من هست.