مریضی در غربت

منو برد جلو در درمونگاه پیاده کرد... بهش گفتم برو تو.. گفت نه می مونم.. فکر می کردم خب برای یه گلو درد مگه چقدر لفتش می دن؟ نهایتن پانزده دقیقه؟

اولش قد و وزنم رو گرفتن. بعد فشارم رو. بعد تبم رو . بعد ازم خیلی سوال ها کردن. که از بدو تولد تا حالا چه دارو هایی خوردی و چیا نخوردی. همه رو جواب دادم. در انتها پرستار از من پرسید برای چی اومدی اینجا؟ توی اون لحظه گفتم تنکس گااااااد واقعن که رسیدیم به اصل مطلب. گفتم گلو درد و سرفه. گفت دکتر نمی دونم چی چی تا چند دقیقه ی دیگه می یاد توی اتاق. روز خوبی داشته باشی. گفتم مرسی. دکتر نمی دونم چی چی اومد توی اتاق. یه مرد پیر بود که طول و عرض باسنش رو نمی نشد با مترهای معمولی اندازه گرفت. فکر کردم شلوارهاش رو از کجا می خره؟ بعد یادم اومد اینجا ایران نیست که لباس سایز بزرگ قحط باشه.  گفت من دکتر فلانی هستم پزشک معالج شما. گفتم از دیدارتون خوشوقتم. یه سر تکون داد پرسید پس سرفه می کنی آره؟ گفتم آره. چند تا چیز مختلف کرد توی دهنم و گلوم و آزمایش آخرش این بود که باید توی چیزی فوت می کردم که یه چیزی توش جابجا شه که اون بفهمه من هوا توی بدنم درست جریان داره یا نه. منم نمی تونستم. هر چی فوت می کردم نمی شد. آقاهه می گفت من این عدد رو می خوام چرا نمی یاری؟ دیگه اعصابم خورد شده بود. . . خلاصه اینقدر فوت کردم تا شد یه عددی نزدیک به چیزی که اون می خواست. رفت نشست گفت بگذار هیستوریت رو نگاه کنم. با اینکه همه چی اونجا بود دوباره همه رو سوال کرد. جراحی مریضی و غیره. پرسید پدر مادر خواهر برادرت همه سالمن ؟ گفتم آره جان شما همه سالمن سلام می رسونن. گفت از کجایی؟ گفتم ایران، نوشت عراق. دوباره گفتم ایران. گفت" آیم ساری ِآی دیدنت مین تو اینسالت یو" !  بعد پرسید چقدر ال/کل می خوری؟ گفتم هر دو هفته یه بار . گفت ببخشید هر دو روز یه باااار ؟ گفتم نه آقای محترم هر دو هفته یه بار. گفت باشه. می تونی بری تا دو هفته دیگه خوب نشدی بازم بیا. یعنی یه کوفت هم ننوشت برم از داروخونه بخرم. منم دست از پا دراز تر برگشتم خونه. خواستم بگم اینجا دیگه ایران نیست تا یه چیزیت می شه برات دو هزار تا آمپول و سرم و دارو بنویسن برگردی بیای خونه دو روزه خوب شی. اینجا می گن برو اینقدر بخواب و استراحت کن تا یا بمیری یا خوب شی.