dreaming dreams no mortal ever dared to dream before*

برای اینکه از شر ناگت مرغ و خیارشور خلاص شم چاره ای ندارم جز اینکه از زیر پتو بیرون بیام و چراغ رو روشن کنم و برم توی آشپزخونه. اما الان، جز همین زیر پتو و این تاریکی چیز دیگه ای نمی خوام و چنان راضی ام به این توی تخت موندن انگار تمام حساب هام رو با دنیا تصفیه کردم و کار دیگه ای نداریم با هم.ساعت شش غروبه و من از ساعت دو بعد از ظهر اینجا دراز کشیدم. احساس می کنم دارم درمان روحی می شم این زیر. فقط دلم یه رمان فازسی نوشته شده هم می خواست که برم زیر پتو و بخونمش که میسر نیست. صبح یه پیراهن قرمز خریدم با یه گوشواره قرمز. اما از وقتی اومدم خونه نگاهشون نکردم. توی این مال که امروز قدم می زدم یکی از این مخ زن هایی که به زور می خوان جنسشون رو به آدم بفروشن خفتم کرد. یه چیزی گرفت سمتم خب اگه ایران بود یا روم رو می کردم یه طرف دیگه و رد می شدم یا اینکه ازش می گرفتم و سریع رد می شدم اما چون نمی دونستم اینجا هم مخ زن داره خیال کردم اگه بگیرم ازش و رد شم ممکنه با پلیس بیفته دنبالم. برای همین مجبور شدم ازش بپرسم واتز دیس و این شد که در گفتمان باز شد. یه لهجه ی اسپانیایی داشت و ازم پرسید اسمم چیه و از کجام و روزا به صورتم چیا می مالم؟ گفتم خیلی چیزا می مالم. اسمم رو با یه آوای نزدیک به واقعیت صدا کرد و پرسید آر یو این های اسکول؟ خنده ام گرفت. می خواستم بگم این پوست بیچاره برای های اسکول بودن زیادی پیره. گفت چند سالته؟ گفتم بیست و هشت. وقتی خیالش راحت شد که  به سن قانونی رسیدم گفت بیا بریم توی مغازه یه گیفتی برات دارم. نمی دونم چی می خواست بهم بندازه. شکر خدا موبایلم زنگ خورد و گفتم باید برم. گفت باشه بمونه برای بعد. هفته ی دیگه می رم خونه ی خاله ام. بعد از حدود ده سال می بینمش. خوشحالم. هر هفته زنگ می زنه می گه باورم نمی شه داری می آی. خودمم باورم نمی شه. باید باور کرد. همه چیز رو. همه چی ممکنه. همه چی ممکنه حتی زیر همین پتو و توی همین تاریکی. چقدر تاریکی خوبه گاهی وقتا. آدم توش احساس امنیت می کنه. یه جای خیلی خیلی دورم. از همه دور و با همه غریبه ام. همین رو می خواستم. چند ساعت آرامش و دوری. رسیدم بهش.

*edgar allan poe