خوبی از خودتونه

یه دختر جدید اومده اینجا. نفهمیدم از کجاس دقیقن ولی زبونش اسپانیایی هست و مادرش اهل صوریه. با پدرش اومده بود. پدرش گفت جراح پلاستیکم. یه مرد تپل با نمک  و مهربون که از فاصله ی صد هزار کیلومتری هم می شه تشخیص داد پدر خوبیه.دختره می گفت همه ی خانواده یه طرف بابام یه طرف.  امروز که از دانشگاه بر می گشتم دیدم یکی برام بوق می زنه و نگه داشته. حقیقت اینکه اینجا کسی از این کارها برای آدم نمی کنه ! هی نگاه کردم و متعجب که یعنی کی می تونه باشه ! دیدم پدر این دخترست. بهم گفت دخترم سر کلاس هست  ساعت شش تعطیل می شه. گفتم چه خوب و خداحافظی کردیم. شب که دختره رو دیدم بهش گفتم بابات رو دیدم. گفت آره بهم گفت ولی اسمت رو یادش نمی اومد. گفت اون دختر بلوندی که خیلی نایس بود. آره خب. بین دو تا سیاهپوست و یه اسپانیایی من بلاندی حساب می شم ! نایس هم که بله.