what are you sad about ? life

 

 بعد از دو سه سال قهر چند روز پیش برگشته بود ایران و بهم پیغام داده بود ، به خیال اینکه همچنان تهرانم. می خواست ببینتم. از مستر ایکس حرف می زنم که لابد دیگه کسی یادش نمی یاد. خوشحال شدم که آشتی کردیم. که بازم دوستیم. هیچوقت آدم بدی نبود ولی روی اعصاب چرا. هر روز و هر ساعت و هر لحظه . از اینکه رفتم خوشحال و سورپرایز شد. چند تا عکس برام فرستاد از بچه های دوره ی لیسانس. یکی توی عکس داشت می پرید و روی هوا بود. آخرین باری که دیده بودمش توی آزمون تافل بود که چهار تا صندلی بعد از من نشسته بود. پرسیدم اون هنوز ایرانه؟ گفت ویزا ندادن بهش. توی عکس بعدی دو تا زوج دیدم با خودش ، جلوی سر در ورودی یه تالار عروسی ،همه شبیه به تازه و عروس و داماد ها بودن. شبیه به آدمایی که تازه سوار یه خر پیر شدن تا راه بیفتن توی جاده ی زندگی. دخترا لباس تازه تنشون بود و دستای هم رو گرفته بودن.دامادا ها باد به غبغب انداخته بودن و به دوربین لبخند می زدن.  گفت یادته اینارو؟ یادم بود. ..گفتم نه کی ان؟  یادم نمی یاد... گفت فلانی که فلانیه اونم که فلانی هست اونا هم زناشونن. گفتم یادم نمی یاد. به خودش نگاه کردم. موهای دور شقیقه اش سفید شده بود. چقدر پخته تر شده بود. گفت بیا اروپا رو بگرد. گفتم حتمن ! گفت اومدی بهم خبر بده. گفتم باشه. رفتم عکس های اینستاشو نگاه کردم. زیر یه عکس دو نفری نوشته بود وی.. باید کار می کردم. نشستم توی آزمایشگاه و شیرین ترین کار دنیا رو انجام دادم. سیم لحیم کردم! سیم بریدم. این جور وقتا می رم توی یه نوع خلسه. که می تونم به چیزی فکر نکنم. به اینکه تو اگه وی هستی چرا می یای سراغ من؟ که چرا پای لعنتی من توی تمام رابطه های دو نفره ی دیگه بازه؟ از کجا این نفرین گریبان زندگی من رو گرفته ؟ چرا نمی شینن سر خونه و زندگی گه خودشون ؟ برای چی می یان سراغ من؟ چرا من نمی رم توی یه رابطه ی جدی و همه جا اعلام نمی کنم که با کسی هستم تا این همه آدمای رابطه دار نیان پی من. گفت اگه سوالی داری بپرس. نداشتم... گفت  چیزی نگی راجع به عکس هام باید ببرمت دکتر فوضولیت رو عمل کنم ببینم چه بلایی سرش اومده ؟ نوشتم شی ایز کیوت... نوشت مرسی.

گفت منم از عکس هات فهمیدم رفتارت تغییرت کرده. گفتم چه جوری می شه از عکس به رفتار پی برد؟ گفت داشتم چند ساعت نگاهشون می کردم. که از عکس هات پیداست که مستقل و آزاد شدی. نوشتم و پیر. گفت نه. حتی می تونم بگم بهتر هم شدی. چاق هم نشدی. گفتم مرسی و فکر کردم چه جوری می شه از عکس یه نفر این ها رو فهمید؟ و اینکه آره. من مستقل و آزادم ولی توی بعدش موندم. که حالا که مستقل و آزادم چی می خوام و می خوام کی باشم و چه کنم؟ که باید تا حالا می دونستم و اگه تا حالا نمی دونم تا ابد نخواهم دونست. این فکر یه کرختیه خاصی بهم داد. یه نوع مرهم انگار به یه درد. یه نوعی از معافیت از عقل سلیم. یه نوعی از خلاصی از یه چرخه. یه حسی مثل حس بعد از امتحان ریاضی. سیم هام رو گذاشتم کنار و راه افتادم. بارون بود و باد موهام رو کنار می زد و دونه های آب می خورد توی صورتم. یهویی دیدم خوشبختم. یهویی گفتم let it go. معلومم نبود چی رو. گفتم اما. رفت.کسی توی خیابون نبود. چند بار بالا و پایین کردمش.آهنگ گوش دادم و توی بارون رسیدم خونه.کافیه دیگه. نه ؟