:)

در ازای یک هفته مصیبتی که قبل از پریود شدنم می کشم، اون وسط مسط ها چند ساعتی در روز هم دچار خوشبینی و شادمانی بی سبب می شم. یه نوعی احساس رضایت از زندگی بهم دست می ده که خیال می کنم چه همه چیز رو به راهه. درست بر عکس وقتایی که دپرسم و همه چیز رو بدتر از چیزی که هست می بینم، همه چیز رو پرفکت و بر وفق مراد می بینم. مثلن امروز که دچار این حس شده بودم به سرم زده بود که چقدر اوضاع مالیم خوبه!! توی کردیتم پول دارم حقوقم رو سر ماه می گیرم، برم یه کردیت دیگه هم بگیرم بعدش هم اسکالرشیپ ها رو ببرم و بعد هم می تونم یه ماشین قسطی بخرم و از اون ور هم برم اروپا رو بگردم. دچار یه وجدی شده بودم از این توهمات. ولی بعد از اینکه حالم سر جاش اومد به این نتیجه رسیدم که حالا درسته که اوضاع اینجوری ها هم نیست اما اوضاعم بهتر شده از قبل و در این شکی نیست. شکایتی ندارم. یعنی داشته باشم هم کسی نیست اهمیت بده. بعدش فکرم رفت پیش دور و بری هام اینجا. دیدم چقدر باهاشون فاصله دارم. یعنی اگه بخوان مدال سخت کوشی به ایرانی ها ی اینجا بدن من باید صاحب اون مدال باشم. وقتی می بینم با چه پشتوانه های مالی زیادی اومدن اینجا ،از  اون دو قرون دلاری! که ته حسابم پس انداز کردم خنده ام می گیره. حالا درسته که مادرم اونقدری بهم داده بود که بتونم تا چند سال تو ایران و بعد هم برای مهاجرت به اینجا خودم رو جمع و جور کنم اما در مقایسه با اعداد و ارقام اونها یه چیز مسخره ای به حساب می یاد. لکسوس هایی که یهو می خرن، تحصیلشون بدون فاند و کمک هزینه، عکس های انچنانی از خونه های ایرانشون. همه هم بچه های دکتر و سفیر ! من در مقایسه با خودم پیشرفت کردم و ازش راضی ام. اما نمی دونم چرا هر جا که پا می گذارم بقیه ها از من اوضاعشون بهتره. مشکل از پامه. هی دوست داره بره دور تر و دورتر. قربونش برم الهی.