misery

محال ممکنه بابام زنگ بزنه و باهاش حرف بزنم و گریه نکنم.حتی  امروز که ازم کلی چرت و پرت پرسید مثل اینکه اون جایی که زندگی می کنی مشکلی نداری مثلن دستشویی دور و برت هست و راحت می ری؟ ! بهش گفتم تو نگران دستشویی رفتن من نباش. گفت باشه من نگران دستشویی رفتنت نیستم خواستم ببینم مشکلی نداری و روبه راهی ؟ پدرم تصور و درکی از زندگی من و چیزهایی که به من گذشته نداره و سطح دغدغه ی من رو چیزی در حد قضای حاجت می دونه اگه دونستنش خیالت رو راحت می کنه،  نه مشکلی ندارم. دستشویی با اتاقم دو قدم کمتر فاصله داره و این هفته نوبت من بود که بشورمش. توی دانشگاه هر طبقه چندین و چند دستشویی نوساز داریم و ساعت ها می شه اونجا نشست و فکر کرد. مشکلی که دارم از تو و گندهای تو به زندگی هممون شروع شد و با هزاران هزار بار دستشویی رفتن هم پاک و حل نمی شه. با همه ی اینها، با همه ی همه ی این مشکلاتی که برامون درست کردی، که تمومی ندارن که چاره هم ندارن که تا ابد و ابد باقی می مونن، نمی تونم خیال کنم دیگه دوستت ندارم. که دارم. به گذشته و حال و آینده و تمام زندگی من گندهای بزرگی زدی. گندهای جبران ناپذیر. با ماندگاری بالا. مقاوم به هر نوع از بین رفتن. نابود نشدنی. احمق ترین و بدترین پدر دنیا بودی و هستی و خواهی بود. با این حال توی این دنیایی که خیلی چیزها رو توش از دست دادم که باعث و بانیش هم خودتو بودی، دنیام کوتاه تر از این هست که نبخشمت. خودم درب و داغون تر اینم که دوستت نداشته باشم. که ازت نخوام که موظب خودت باشی..