درس شماره ی یک

دارم می میرم از خستگی. بعد از کلاس ظهر برگشتم خونه یه سری از این مرغ های آماده  رو گذاشتم توی فر تا آماده شد یه چرتی زدم  و بعد هم سریع رفتم دانشگاه چون پرزنتیشن داشت و منم می خواستم ببینمش. بازم کت و شلوار پوشیده و کراوات زده  اونجا واستاده بود تا بقیه بیان. برا همین چیزهاش هست که استادش هی اینو می کنه همه کاره ی خودش. موقع ارائه هم که مسلط بود و نه تنها هل نشده بود و تپق نمی زد بلکه خیلی هم همه رو نگاه می کرد و مثل یه بزرگتری بود که داره برای یه مشت کج و کوله ی خنگ مطالب رو توضیح می ده. یعنی اینقدر مسلط و مطمئن بود. آخرش هم از اون دور یه لبخندی برای من زد. حالا بیخود نیست که من ازش خوشم اومده. اصلن بیخود نیست که اون این همه از من خوشش اومده. حالا لابد فکر کردین من از اونام که اومدم بگم  وای دوست من، دوست پسر من، شوهر من ال و بل و فلان کار رو کرده و ملت ببینین که من چقدر خوشبختم؟ نه دوستان. چیزی که می خواستم بگم در واقع این بود که من تنها حسی که داشتم اون لحظه حسادت به موقعیت اون بود و این که باید هر جوری شده مثل اون بشم.  پس بیاید با هم به اون حسادت کنیم و توی دل بهش فحش بدیم خوشتیپ پدسگ.  من مدلی نیستم که کسی رو شریک خودم کنم بگم موفقیت اون موفقیت منم هست. آخه چطور همچین چیزی ممکنه؟ یه آدم دیگه، یه شخص دیگه با یه زندگی و یه دنیای دیگه موفقیتش مال خودش هست نه ما. دنیای آدما هیچوقت یکی نمی شه به نظرم. آدم باید راه خودش رو بره و تنها کاری که می شه توی زندگی کرد اینه که همراه خوب برای خودت انتخاب کنی و تا زمانی که باهاشی لااقل یه چیزی باشه که ازش لذت ببری. خودم همیشه ترجیح دادم که با آدم از خودم بهتر بچرخم. خیلی وقت ها این اتفاق افتاده و خیلی وقت ها نه. کمکم می کنه خودم رو بالا بکشم و پیشرفت کنم. و متاسفانه وقتی پیشرفت کنم اون آدم رو پشت سر می گذارم و می رم. حالا شاید یه عده تون الان بگید خب همین بلا سر خودت هم می یاد یه روزی. بله که می یاد و من کوچکترین مشکلی ندارم باهاش. دیگه یاد گرفتم روی پاهای کوفتی خودم واستم و بگذارم هر کسی زندگی خودش رو بکنه.هر کسی خواست بره می تونه بره.

اینارو گفتم که بگم امروزکه  داشتم توی راه روی دراز دانشگاه راه می رفتم دیدم ازپشت سرم یه صدای تالاپ و تلوپی می یاد. درست مثل اینکه یه نهنگ از آب در اومده باشه و در حال نجات خودش از ساحل به سمت دریا از راهروی دراز دانشکده ی من گذر کرده باشه. برگشتم پشت سرم دیدم یه مرد جوون ولی خیلی چاق داره خودش رو به زور راه می بره . خواستم بگم نمی دونم چرا یاد خودم افتادم. و بعد یاد اون جمله ی  معروف مار/تین لو/تر کین/گ.

اگه نمی تونی پرواز کنی بدو

اگه نمی تونی بدوی پس قدم بزن

اگه نمی تونی قذم بزنی سینه خیز برو

هر کاری که می کنی بکن ولی حتمن رو به جلو حرکت کن

نظرات 7 + ارسال نظر
ستایش چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 12:33 http://khoftedarbaad.blogfa.com

برات آرزو میکنم که زندگیت به ثباتی که میخوای برسه و خودتم به جایگاهی که دوست داری برسی و مطمئنم که میرسی چون خیلی وقته نوشته هاتو میخونم و میدونم که دختر زرنگ و با اراده ای هستی

:)

من دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 09:36 http://meslehichkass.blogsky.com/

بسی غصه خوردم
فکر کردم رمزی شدیا و دیگه من اجازه خوندنت را ندارم
ولی امروز که باز کردم بسی خوشحال شدم

الان نهنگه داره رو به جلو حرکت میکنه؟

نه عزیزم من رمزی نمی کنم هرگز مطمئن باش اون پست رمزی هم رمزش چیزی بود که فقطخواجه حافظ شیرازی نمی دونست !! آره نهنگه می خواد بپره تو اقیانوس !

گربه ماجراجو یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 17:00 http://sweetestdays.blogsky.com

سلام گیلدا جان، امروز نشستم کلی از آرشیوت رو خوندم
راستش یه پست نوشته بودی که از یه دختر معصوم شدی یه زندگی خراب کن. من قبلنا یعنی مثلا شاید 2 سال پیش یه بار وبلاگت رو خوندم ولی ادامه ندادم، امروز دوباره وبلاگت رو پیدا کردم و خوندم و این گیلدا رو از اون گیلدا خیلی بیشتر دوس دارم انگار خیلی قویتر شده
چقدر خوشم میاد که میتونی اون چیزی رو که فکر میکنی بنویسی
من وبلاگم رو عوض کردم توی این جای جدید کم نوشتم ولی دوس دارم منم بتونم مثل تو همه ذهنمو بنویسم

:)

Fatemeh یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 14:52

فدات عزیزم:-*

Fatemeh شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 22:47

گیلدا جانم وبلاگتو رمزدار کرده بودی یا من اشتباهی میزدم آدرسو؟

نه رمز دار نکرده بودم می خواستم چن روز توی دسترس نباشه ببخشید :)

یه دختر پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 08:21

یعنی من عاشقتتتتم که اینقدر جسور و رکی تو اظهار نظر..
چشم !! به خاطر شما هم که شده حسادت می کنیم...
موفقیت روز افزون برات خواستارم ! :-*

:)))))
مررررسی فحش یادت نره :دی

افسون پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 05:17

سوگند سوگند که گیلدا جان دل است
*_*

جوونم :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.