it took all strength I had not to fall apart/keep trying to mend the pieces of my broken heart

از دیشب که داشتم فیلم نگاه می کردم دلم می خواست کرانچی این دختر عامریکایی که روی کانتر بود رو بخورم. خودم رو قانع کردم که بهتره این کار رو نکنم. امروز که از خواب پاشدم یادم اومد توی روزای تعطیل همیشه یه چیزی مامانم درست می کرد که روزای دیگه نمی کرد. از خواب که بیدار می شدیم می دونستیم بعد از خواب ظهر یه چیزی برای خوردن داریم. بعد از مامانم هم همیشه یقه ی یه نفر رو می گرفتم که بیا بریم بیرون یه بستنی بخوریم. توی همین فکر ها بودم  که در عرض چند ثانیه رفتم کرانچی رو برداشتم و باز کردم و یه مشت ریختم توی دهنم! می دونستم عذاب وجدان می گیرم اما برام مهم نبود چون نمی خواستم دوباره مثل دیشب خودم رو پشیمون کنم. بهش تکست زدم که کرانچیت رو خوردم. اشکالی نداشت؟ توجه کنید که ننوشتم می خوام بخورم. یعنی براش نوشتم که اول خوردم حالا دارم ازت اجازه می گیرم.نوشت لول ! هر چقدر دوست داری بخور. حالا نشستم مشت مشت کرانچی می ریزم توی دهنم و می گم چقدر خوبه آدم خجالتی نباشه و همیشه کارایی که دوست داره رو انجام بده.

هیچوقت نتونستم به این فکر نکنم که مردم در مورد من چی می گم. توی یه برهه ای از زمان، زندگی ما خیلی بهم ریخت و تمام چیزایی که همیشه سعی می کردم از همه پنهان کنم رو شد. مثل یه ماهی زشت بودم که توی یه آکواریوم پر از آت و آشغال گذاشتنش وسط شهر تا همه ی مردم بیان تماشا کنن. اون روزها سخت ترین و پر فشار ترین روزای زندگی من بود. داشتم توی اون آکواریوم و جلوی چشم بی رحم هزار تا آشنا و غریبه دست و پا می زدم و این هنوزم منو به گریه می اندازه. مادرم نبود و ما تنها بودیم. غم ، ترس و تنهایی یه ترکیب عجیبی می شه که محال هست که باهاش برخورد کنی و عوض نشی . یعنی دقیقن همون طوفانی که موراکامی ازش می گه.همه ی اینها توی من میل بزرگ شدن و پیشرفت کردن و یه جاه طلبی عجیبی جا گذاشت. که دوست نداشتم دوباره اون اتفاق ها برام بیفته. دوست نداشتم دوباره جلوی چشم بقیه اونجوری آسیب پذیر باشم و دلم نمی خواست هرگز اون حد از ترس رو تجربه کنم. فکر می کنم برای پوشوندن چیزایی که بهم گذشته،نه فقط از چشم بقیه که حتی از چشم خودم، باید چیزای زیادی به دست بیارم. باید زندگیم رو شلوغ کنم و از هر چیزی چند تا داشته باشم. دوست ندارم اون دختر آسیب پذیر با مشکلات عدیده ی خانودگی باشم که مادرش رو از دست داده و تنهاست. دوست دارم چند سال آینده بگن ایشون: شهردار، دکترای عمران، رییس اداره ی راه و ترابری، استاد دانشگاه ، پزشک عمومی، ورزشکار، بدن ساز،  دندان پزشک، سه بار شوهر کرده، پنج بار عمل زیبایی کرده،سفر کرده به همه ی کشورهای دنیا، یه بار رفته کره ی ماه برگشته، خیر مدرسه ساز و بیمارستان ساز، مسول امور زنان سر پرست خانوار، مالک رستوران های زنجیره ای کرانچی، سخنران برتر کار آفرینی و غیره .. هستند. می بینی ؟ باید از اتاقم می اومدم بیرون. باید از مرزها می اومدم بیرون و جلو می رفتم. باید چیزای دیگه ای پیدا می کردم که من باشم. یه من جدید. خوشحالم که لااقل برای چیزی که خواستم قدم برداشتم. برای اینکه خل نشم خیلی کارها باید می کردم. وسطش فهمیدم نمی تونم خل نشم. چون خل بودم از اول. ولی چون راهش بامزه بود ادامه دادم. بازم ادامه می دم تا ببینم چند سال آینده چه اتفاقایی می افته.با ما همراه باشید.

نظرات 4 + ارسال نظر
افسون دوشنبه 19 بهمن 1394 ساعت 06:42

من این وسطا ی چی خعیلیییی فکرم رو مشغول کرده و راهنمایی میخوام... میگم گیلدا کرانچیاهشون به خوشمزگی مال ما هستند؟ :)))))) اصلا

عمرن

سارا یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 15:22

اخه سه بار شوهر کردن یعنی اساسا چند بار شوهر کردن حرکت هیجان انگیزی.نگران نباش هربار تشویقت میکنم که ببین کلی مرد اون بیرون منتظر توان :))))

:))) مرسی از حمایتت دوستم.

سارا یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 06:46

چقد خوب بود این پست.چقققدر
بعد اون روز من میگم این شهردار،این دکتر عمران،این رئیس اداره ی راه و ترابری،این سه بار شوهر کرده،این دختر خوشگل،این خیر مدرسه ساز و بیمارستان ساز ،این ادم خفن یه روز دوست من بوده که از اول معلوم بود قراره راه بزرگی رو انتخاب کنه

:)))))))))
وای مردم از خنده ! این سه بار شوهر کرده! یه روز دوستت نبودم همیشه بودم و هستم فقط لطفن دو بار اول رو که طلاق گرفتم هوام رو بیشتر داشته باش :دی

تیلوتیلو یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 05:11 http://meslehichkass.blogsky.com/

تو میتونی همه اون بالایی ها بشی
به شرطی که کرانچی دوستت را نخوری و به کارهای مهمتر برسی

می خوام رستورانش رو بزنم :)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.