I Fuc/king miss you

دلم می خوادش. خیلی زیاد. می خوام برم توی بغلش. ببوسمش و بوسیده شم اونجوری که خسته شم تکیه بدم به شونه اش. دلم خیلی می خوادش و نیست. چند روز دیگه بر می گرده و من قبلش بهش گفته بود دیگه نمی تونیم ادامه بدیم. دیشب برام نوشته بود من دوستت دارم لطفن نرین توش. نمی خوام برینم توش. خودش ریده بوده از اول. رابطه ای که پای یه نفر دیگه توش بوده باشه از اول رابطه بشو نیست. تازه اونی که اضافه شده منم. اونی که پاشو گذاشته وسط منم. تقصیری ندارم. نمی دونستم. همین حالاش هم گذشتن از این رابطه ، یا هر رابطه ی دیگه ای پشتم رو نمی لرزونه. هیچ کدومه اینا مهم نیست. مهم اینه که حس خواستن، همین هر از چند گاهی هم شاید ، من رو زنده نگه می داره. این خواستن زیادم، یه جوری که انگار می خوام از توی خودم بیام بیرون که انگار قلبم تنم همه چیزم بدن و وجود اون رو لازم داره . باشه یا نباشه، من ازش ممنونم که این حس رو دارم بهش. مرسی که اون شکلی بود که من بخوامش. که این خواستن این شکلی رو حتی برای مدت کوتاه توی من زنده کنه. من به چیزهای کوتاه، به نداشتن به نبودن عادت دارم.