tell me your secret friends

امروز یه چیزی به دوستم گفتم. اولش فکر کردم جمله از خودمه. بعدش فهمیدم که این رو توی how i met your mother ، رابین گفته بود. داشتیم در مورد رابطه و ریلیشینشیپ حرف می زدیم و از تنهایی. داشتم بهش می گفتم دلم یه رابطه ی خوب می خواد. جمله ی کلیشه ای که از وقتی یادم می یاد دارم تکرارش می کنم و اگه از من بپرسین رابطه ی خوب یعنی چی ؟ لابد یه سری جمله های ابتدایی و سطحی تحویلتون می دم چون نه رابطه ی خوب داشتم ، نه دیدم ، و نه بهش عقیده دارم! و می ترسم که عقیده ی واقعیم رو زندگی کنم! جمله هه این بود . بهش گفتم هر وقت می رم تو ریلیشینشیپ weak  می شم. به نظرم رابطه همه جوره آدم رو ضعیف می کنه. من رو حسود می کنه. و یه سری خصلت بهم اضافه می کنه که دوستشون ندارم. اینکه بعد از رابطه ، بعد از بریک آپ از یه رابطه ی طولانی آدم چه شکلی می شه، غمم می گیره. خودم از یه رابطه ی تعریف نشده ی ناقص کوتاه  مدت اومدم بیرون و هنوزم نمی تونم بهش فکر نکنم.چه بلای سر آدما می یاد بعد از یه رابطه ی طولانی؟  تا الان داشتم به این  فکر می کردم. به این نتیجه رسیدم که درسته یه بخشی از تقصیر ها گردن طرف مقابل و رابطه ی نادرست هست، اما یه بخش بزرگ از مشکل منم. خودمم. من بلد نیستم رابطه ی خوب چه شکلیه و باید توش چه جوری باشم. این منم که وقتی می رم توی یه رابطه، از آدمی که هستم یه جورایی دست می کشم. چه جوراییش هنوز برام معلوم نیست. بعدش خاله ام زنگ زد. داشتیم در مورد کارای من و آینده و از این جور چیزها حرف می زدیم که یهو خاله ام گفت خیلی خوب شد ازدواج نکردی. راه برای آینده ات بازه و می تونی پیشرفت کنی. می تونی به هر چی می خوای برسی و هر چی می خوای بشی. گاهی با خودم فکر می کنم اگه ایران می موندم و ازدواج می کردم زندگیم چه شکلی بود ؟ می دونم که خیلی راحت تر بود اما نه راضی کننده. به قول خاله ام، اونی که می خواستم باشم نبودم. اما این ور قضیه ی پیشرفت هم داستانش طولانیه. پیشرفت کردن  و اون چیزی که می خوای شدن، به راحتی شعار دادن هاش نیست. یه نردبون نیست که ازش بری بالا. توی این راه ، بارها و بارها با کله زمین می خوری. تحقیر می شی و می شکنی. شکستنی که جبران شدنی نیست. لزومن توی هر شکستی پیروزی قایم نشده. اینجوری نیست که یه راه راست رو بری و برسی. گاهی سال ها درجا می زنی و اتفاقی نمی افته. گاهی برای صبوری هایی که می کنی پاداشی در کار نیست. معجزه ای وجود نداره.   یه وقتایی وسطش می بری. درس خوندن و کار کردن و تنها زندگی کردن، آدم رو پیر می کنه. این شکلی نیست که همش بتونی بری باشگاه و بری پارتی و خوش باشی. من توی خونواده ی پر مشکلی بزرگ شدم و تمام کاری که کردم نجات دادن خودم بود. توی سن بیست و هشت سالگی احساس عجز می کنم از ایجاد یه رابطه ی سالم. از اینکه از بد گای ها خوشم می یاد. از آینده و تنهایی می ترسم. لطفن از خواب که بیدار شدین برام از رابطه های خوبتون بنویسین. اینکه اون آدم چه شکلی بوده که رابطه خوب بوده؟ شما چه شکلی بودین که رابطه کار کرده ؟     خواهش می کنم برام بنویسین که از رابطه چی می خواین و رابطه ی خوب از نظر شماها یعنی چی ؟  ,و اینکه به نظر شماها مشکل من چیه؟

لطفن همه تون بگین. برام مهمه. اگر هم نمی خواین تایید شه زیرش بنویسید.