امروز

بچه ام امروز اومده بود جلو در آفیسم منتظر بود. منم اون ور پولارم اومده  بود امروز،  نمی رفتم بیرون ببینمش. بعد از نیم ساعت رفتم بیرون که دیدم رفته. رفتم طبقه ی پایین واسه خودم یه چی توز خریدم اومدم بالا دیدم برگشته. تا اومدم سلام بهش بگم خودش صدام کردم (بگردم الهی ) . بعد منو دعوت کرد به مسابقه ی فوتبال خودش با عیرینین گایز ! بعد ازم پرسید آیا خودم هم بازی می کنم فوتبال ؟ چه توقعاتی کیوتی دارن از آدم بیچاره ها. مجبور شدم دعوتش رو رد کنم. از تیم مقابل یا به قول خودش عیرینین گایز! فقط هم همون دوست قبلی خودم رو می شناخت. هاهاها. اولین اسمی که گفت همون بود. بعد هم یه سری حرف های الکی زد و تهش گفت خواستی بری قهوه بخوری لت می نو ! نمی شد بگی بیا بریم قهوه بخوریم یعنی ؟ حتمن من باید لت یو نو ؟ نمی دونم باید ببینم فرداها چی پیش می یاد.