your accent and voice alwasys calms me down , he said

دیروز با مادرش و شوهر مادرش رفتیم کنسرت. برای اولین بار بود می دیدمشون. یه کنسرت راک و کاملن عمریکن بود و پدر خوندش که یه مرد میان سال تپل با موهای سفید و عینک بود دائم داشت فیلم می گرفت و خودش رو تکون می داد. مادرش خوشگل و مهربون بود. بهم گفت این سبک موسیقی مورد علاقش نیست اما به خاطر رندی یعنی شوهرش می یاد تا اون تنها نباشه. رندی هم با اینکه اعتقاد نداره اما همیشه با زنش می ره کلیسا تا اونم تنها نباشه.من و  پسری که سیب می خورد با هم دیگه ایستادیم و کمی به خودمون تکون دادیم و اون چند تایی من رو بوسید.  بعد هم من رسوند خونه و خودش برگشت خونه ی خودش. صبحش با هم یه بحث و دعوای مختصری کردیم. اگر فرض کنیم جهنمی هست ، کلن بحث و دعوا به زبان دیگه یکی از عذاب های اون جهنمه. یعنی  درست مثل اون آقایی که گفته بود چرا آقای فردوس پوس می خند . یعنی بنده ی خدا توی عصبانیت داشته تمام دیفالت ذهنی خودش رو زیر و رو می کرده و ترجمه ی همزمان می کرده تا ترکی رو فارسی کنه. حالا ما هم توی دعوا همینیم اینجا. منم که زبونم دراز، ولی اینجا مثل عقب افتاده ها باید هی پاز کنم. هی جمله بسازم، هی روی تلفظ ها تمرکز کنم. خلاصه که یه خورده دعوایی با هم داشتیم. از اینکه بحث کردیم ناراحت نبودم. چون فهمیدم که حتی توی بحث و دعوا هم اهمیت می ده بهم. که می ایسته و توضیح می ده و به حرفای پرت و پلای من گوش می ده. امروز بهم گفت امیدوارم تو هم شنیدن صدای من رو از پشت تلفن دوست داشته باشی چون شنیدن صدات و لهجه ات همیشه من زو آروم می کنه. این چندمین باره که بهم می گه لهجه م رو دوست داره. نمی دونم می خواد بهم اعتماد به نفس بده یا واقعن دوست داره. هر چی گه هست خوشحال و هیجان زده ام کزد.

نظرات 8 + ارسال نظر
yalda سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 19:33 http://http:khormalo.blog.ir

ادم های تو عصبانیت خود بخود به زبان مادری رجوع میکنن
واقعا درکت کردم که چقد واست سخت بوده !
باید تو ی برگه فحش هات رو بنویسی تمرین کنی دروقت اضطرار

:)))))

پیانیست سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 14:03

چقد همچنان این رابطه این مرد و الان هم خونوادش من رو ذوق زده میکنن !!!
بنظرم هم این اقا بسیار بالغ و ارومه ، و هم خونوادش !
ادمای خوب و دوس داشتنی ای هستن تا اینجا...
حالت باهاشون خوبه گیلدا و این چیزیه که کاملا معلوووومه...
کاری به اینده ندارم...برای "الان"ت خیلی زیاااااد خوشحالم و دارم از خوندم نوشته هات هزاران بار بیشتر از همیشه لذت میبرم^_^

فدااای تو

طاهره سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 08:23

همزیستی مسالمت آمیز دارن
دوست دارم این کارشونو
که اون میره کلیسا اونم میاد کنسرت
موفق باشی عزیزم

مررسی

نوشین دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 20:39

ظهور نشانه های خوب در گیلدا دختر قوی این روزهای ما
ایشالا حست تبدیل به عشق پایداربشه عزیزم

ماچ

Saba دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 19:07 http://Kojastkhaneyebad.blogsky.com

چند وقت نبودین فکر کردم شما هم مثل خیلی از وبلاگ نویس های دیگه اینجارو بستی و رفتی !

خودم رو می بندم ولی وبلاگم رو نه

نمیدونم چرا اما دوس دارم با پسری که سیب میخورد به جاهای خوب خوب برسی :)

هاهاهاها عاشق اسمت شدم.
والا خودم هم دوست دارم این بار !

نانا دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 12:36

و میدونی اعصاب خردی ماجرا چیه؟ وقتی چیزی که میخوای بهش بگی و توی فارسی هست و سعی میکنی یه جوری معادلش کنی و حرصت رو خالی کنی ولی برای اون makes no sense
اینجور موقع ها من میگم زبونتون کامل نیس دیگه با اون زبون ناقصتون, و شروع میکنم برای خودم فارسی نوشتن یا فارسی حرف زدن و عصبانیتم تموم میشه

هووووم

nazi دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 09:28

نباید باهاش دعوا کنی از دستش میدی موضوعی ناراحتت کرد کمی خودتو سر سنکین نشون بده نه زبان دراز حالا که با خونوادش روبرو شدی قضیه داره جدی میشه

دعوا نبود خوب یه چیزی گفت من ناراحت شدم واقعن نمی شد جوابش رو ندم.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.