نمی دونم چرا دست بر نمی دارم از شر و ور نوشتن. اینقدر کار دارم و اینقدر این چند روز توی فشار کار بودم که چندین و چند بار به طور واضح به کشتن خودم فکر کردم! البته نه که بخوام به خاطر فشار کار خودم رو بکشم، به این فکر می کنم که اگه از پسشون بر نیام چه اتفاقاتی ممکن هست بیفته. برای همین این بار دیگه همه ی گزینه های دیگه شامل سعی و تلاش بیشتر رو گذاشتم کنار و مستقیم به اون دنیا حواله می شم. دیگه هم  اینکه مثل س/گ دلم برای خانواده ام تنگ شده. داداش هام، خاله ام. خاله ام، خاله ی خوشگلم. خاله ی مهربونم. بابای بدم. دلم تنگ شده و دو روز دیگه امتحان دارم و امروز اینقدر توی آزمایشگاه کار کردم که دستم پوست پوست شده و برای فردا هنوز پنج تا هوم ورک  باقی مونده و دارم پاستا درست می کنم. دلم تنگ شده. برای مامانم. مامان خوشگلم. مامان خیلی خوشگلم.