چند وقت پیشا فهمیدم مشاوره ی دانشگاه مفته گفتم پاشم برم یکی از امراض روحیم رو عنوان کنم. طرف یه پسره جوون گ//ی طوره از خودم کوچیکتر بود. یعنی چطور می شه آخه با کسی که دانشجوی مستر روانشناسی و تهش بیست و پنج سالش هست درد و دل کرد؟ البته طرف کارش خوب بود که وقتی از در اتاقش اومدم بیرون احساس می کردم یکی داشت به مخزن اسرارم نفوذ می کرد. بعد ازم پرسید چی تو رو امروز به اینجا آورده؟ گفتم همه چیز و همه کس رو روانمه آقای دکتر، مثلن همکارم بدبخت آدم خوب، داره کارش رو می کنه ها، همین تایپ کردنش روی مخمه. هم خونه ایم می ره آب بخوره من توی اتاقم خودخوری می منم. روز به روز دایره روابطم رو دارم کوچیکتر می کنم. خودمم و پسری که سیب می خورد و همین. قربون اون سیب خوردنش برم آخه اینقدر اطلاعات دارویی و خواص درمانی همه ی مواد غذایی رو بلده دانشمند شدم باهاش. معتقده یه لیوان ش/راب توی شب برای بدن مفیده ولی باید صبحش حتمن سیبت رو خورده باشی. تولدشه چند روز دیگه. می خوام عکس هامون رو پرینت بگیرم و یه دونه از این کتاب خاطرات درست کنم که اسمشون رو هم یادم نمی یاد الان. می خوام به ترتیب خاطره ها و تکست ها و همه چیز رو بذارم اون تو تا با خودش ببره. چند ماه دیگه می ره یه شهر تو فاصله ی ١٠ ساعتیه اینجا. نمی دونم چی بشه. به قول خودش ما نمی دونیم چی میشه چون تو کریزی هستی. فک کنم به زودی دایره ارتباطاتم برسه به منو آقای دکترم.
من یه ماه دیگه هجده سالم میشه
روابطم محدوده
خیلی محدود
سخته ها
ولی تنهاییم رو ترجیح میدم به آدمهایی که درکی از من ندارن .
منم خیلی جاها نمیتونم درکشون کنم !! شکر خدا البته .
چه جالب همون روزی ک این پستو گذاشتی منم روز قبلش پیش بعد چند جلسه پیش روانشناس رفتن رفتم وقت روانپزشک گرفتم !!!! :دی.. البته مشکلم حاد نیستا :) ینی روانی نیستم ولی برا یه چیزی قرص لازمم احتمالا!
فک کنم پروسه هممون همینجوری هاس.. منم خیلی وقته همرو از زندگیم حذف کردم!!! حتی خودم! جدیدا دارم سعی میکنم با خودم مهربونتر باشم!!! چرا نمیشه با کسی کنار اومد اخه ؟ :|
قرص که همنون لازم داریم ولی اینجا به کسی الکی قرص نمی دن بهت دادن بگو منم بیام همونجا به منم یکی بدن :)))
انشاله که دایره روابط به اون کوچیکی نمیشه
این آقایی که سیب میخورد از اون پسراییه که توی ایران از بین 80 میلیون نفر یکی هم مثلش پیدا نمیشه
واقعن