خاله ام از عیران یه کتاب آشپزی فرستاد برام به همراه کلی خوراکی های نایاب . جعبه رو نیمه باز ول کردم توی کمد و هر از گاهی می رم چیزایی که می خوام رو از توش بر می دارم. زعفران، شوید، لواشک.. کتاب اما دست نخورده مدت ها توی اون جعبه بود. پسری که سیب می خورد امروز عروسی دعوت بود و بنابراین من تنها بودم. اولش رفتم خرید و بعدم توی راه برگشت برای خودم یه بستنی خریدم. آخرش که رسیدم خونه اون تنهایی چسبید بیخ گلوم و دردهای هزار ساله یادم افتاد.گوله گوله اشک می ریختم و آب دماغ بالا می دادم. وسط گریه کردنم زنگ زد و توی اون مصتی اساسی سعی داشت فارسی حرف بزنه و مدام تکرار می کرد "کجا بووووودی؟" خنده ام گرفت از لهجه و طرز حرف زدنش . قطع که کردم دیگه دلم نخواست گریه کنم. غمگین بودم و هستم اما رفتم سراغ اون جعبه و کتاب آشپزی رو بیرون آوردم. کلمه ها رو می خونم و میفهمم بی اینکه مجبور باشم بهشون فکر کنم.روان، راحت، از جنس پوست و گوشت.  سرخ شدن پیاز و گوشت با رب و زردچوبه. اگه خاطرات بدم پاک می شد، بخش بزرگی از دنیام با بوی گوشت و سبزی های سرخ کرده ی مادرم پر می شد. صفحه ی بعد، طرز تهیه فسنجان. دور هم نشستن ما سه تا بچه ، بدون نق و نوق روی میز وسط آشپزخونه. چراکه هر سه عاشق بی چون و چرای این غذا بودیم و این عشق ارثی بود از مادرم. صفحه های آخر، طرز تهیه ی ترشی. غرق می شم توی دنیای سبز سبزی هاش. گشنیز و جعفری و شوید و اون نور طلایی خورشید که افتاده بود روی سفره ی آشپزخونه مون. برای شماها یی که مثل من از دردهای روحی لا علاج رنج می برید، کتاب مهربان آشپزی رو توصیه می کنم. لم بدید روی مبل یا تخت و ورق به ورقش رو بخونید. در اتاق رو ببندید و آدم ها رو راه ندید. اون وقت می شه برای چند ساعت از شر هرچیز مزخرف خلاص شد و پناه برد به این کتاب بی چالش و بی جنگ. دستورها ساده و آسون. نتیجه پرت شدن تو بهترین بخش های زندگی. مرسی ازت خاله

نظرات 2 + ارسال نظر
نوشین یکشنبه 11 تیر 1396 ساعت 17:12

❤❤❤❤❤❤❤

nasim یکشنبه 11 تیر 1396 ساعت 12:19

ای جونِ دلم ^_^ کجا بوووووووودی :)))))))))))

:دی

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.