-
می رسم نه واسه موندن/ من مسافرم همیشه
دوشنبه 23 شهریور 1394 23:52
قبل تر ها رو یادم نیست. ولی مدت هاس که هیچ جایی رو به چشم جایی که باید توش موند نگاه نکردم. همیشه از جایی به جای دیگه در حرکت بودم. شهرم رو عوض کردم، کشورم رو و دیگه نمی دونم باید چکار کنم. کی باورش می شه من اینجا موندنی شم؟ از حالا دارم توی نقشه دنبال یه جای دیگه برای زندگیم می گردم. یه جای بهتر. بزرگتر و دورتر...
-
دوست جدید دو
دوشنبه 23 شهریور 1394 01:37
روی تختم دراز کشیده بودم که دوست کانادایی جدیدم اومد توی اتاق و پرسید اوضاع چطوره و اینها و رفت سراغ میز و وسیله های خودش و شروع به آرایش کرد. استفاده ای که خوشبختانه از این اتاق و خونه داره همینه. روزی دوبار می یاد لباس عوض می کنه و حال من رو می پرسه و می ره. امروز مجبور شدم برم خرید و نشد که بریم باهم پیاده روی ولی...
-
دوست جدید
شنبه 21 شهریور 1394 22:34
هم اتاقیم یه دختر کانادایی هست که از همون اول عاشقش شدم. یه صورت سبزه طور بانمکی داره که یه مقدار خفیفی آرایش می کنه. یه مظلومیت خاصی توی قیافش هست. برای لیسانس اینجاس و غروبا می ره سر کار و می گه امیدواره زودتر پولاش رو جمع کنه و یه خونه بگیره. من خیلی دوستش دارم. استایلش رو قیافه اش رو و نحوه ی صحبت کردنش با من که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 شهریور 1394 03:58
یه دوستی داریم که از گربه می ترسه. گربه که از کنارش رد می شه این باید پشت کسی قایم شه. باید بره یه گوشه. باید گربه رو بکنیمش توی اتاق در رو ببندیم. یه بار مست نشسته بود کف زمین توی خونه ای که گربه داشت. منم هوشیار نشسته بودم کنارش و حرف می زدیم. گربه هه اومد رد شد و دوستم تکون نخورد. نترسیده باشه انگار. گربه هه همون...
-
صدایی تو جهانم نیست
جمعه 6 شهریور 1394 16:26
بغض تا بیخ گلو، رو به سقف روی تخت دراز کشیده بودم که صدای جوراب پوشیدن برادرم رو شنیدم ! که یعنی داره می ره بیرون. فک کردم چیا لازم داشتم ؟ هزار چیز . هزارو یک چیز. دست تنهام. داد زدم پودر ماشین لبسشویی بخر. جواب داد نمی خرم و خندید. احساس کردم زن ِ چهار قلو زاییده ی بی شوهری ام که لباس چرک هاش رو باید ببره خونه ی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 30 مرداد 1394 15:22
مرد آرومیه. اینکه گاهی که دارم می خندم و نیشم بازه ولی ول کن نیست و می یاد جای لبم دندونم رو می بوسه مفرحم می کنه.
-
when if feels too hard to keep trying
پنجشنبه 29 مرداد 1394 08:02
دردی که در جمله ی چاره ای جز ادامه دادن ندارم ، هست در جمله ی من دیگه تسلیمم نیست. پشت اون جمله ی اول، داستان های زیادی قایم شدن که همه ازش بی خبرن
-
از دلم امید خوبی رو مبر..
شنبه 24 مرداد 1394 18:57
بست فرند داره اون سر دنیا عروس می شه. براش یه گردنبند خریدم و بردم به مادرش دادم تا براش ببره. یه گردنبند با یه قلب متصل بهش برای دوست خوب روزهای دبیرستان. یه زمانی که حبابم خیلی کوچیک تر بود و هنوز اینجا هم نمی نوشتم اون کسی بود که چیزای زیادی ازم می دونست، رازهای بزرگی رو باهاش قسمت می کردم و اون نگهشون می داشت.....
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 21 مرداد 1394 15:21
می دونم که همه ی آدمای دنیا از دندون پزشکی می ترسن و کسی خوشش نمی یاد ولی من یه جور عجیبی با هاش مشکل دارم همیشه. و تا کارد به استخونم نرسه نمی رم درست کنم این لامصب رو. جالب اینجاس که من دو دندون خراب داشتم از بچه گی. هر بار هم می رم همونا رو پر می کنم دوباره چند سال بعد می رم خالی می کنم دوباره پر می کنم. یعنی با...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 مرداد 1394 18:43
امروز از صبح که بیدار شدم ،شستم و سابیدم و پختم و خوردم. گریه نکردم. ناراحت نبودم اما عصبی چرا. وقتی عصبی ام گشنه ام می شه... هوس سالاد الویه کردم. دو ساعت طول کشید تا حاضر شد همه چیش، حالام تو یخچال هست داره خنک می شه.می خوام برم از اتاق بیرون اما برادرم داره تلفنی با دختره حرف می زنه. دلم نمی یاد برم بیرون تا مجبور...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مرداد 1394 20:09
هر کی می گه ایرانی ها فلان، یا می گه ترک ها فلان ! هیچوقت مجبور نشده با یه چینی سر و کله بزنه !
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 مرداد 1394 17:04
به نظر من که یه گروه از گنگسترهای مسلح، از یه گروه پسربچه ی دوازده تا هجده ساله ای که دارن تو یه کوچه ی تاریک از روبه روت می یان کمتر خطرناک و ترسناک اند.
-
داستان یک روز مزخرف
پنجشنبه 15 مرداد 1394 22:26
در واقع، فرقی نمی کنه که روزو شب قبل رو چطور گذرونده باشم. گاهی صبح ها که از خواب بیدار می شم انگار از خود جهنم برگشتم. حالا مثلن شب قبلش خیلی با خودم و برادر هام و دوست پصرم و جهان و کائنات و همه و همه در صلح و آشتی بودم. صبح اما ، دشمن قسم خورده ی همه ی آدم ها از خواب بیدار می شم. انگار که یک روز دیگه به من بخشیده...
-
به دنیا اومدم تا عاشقت باشم / یا عنوان ندارم
سهشنبه 13 مرداد 1394 13:18
پاشدم به زور و اصرار خاله ام که بیا بریم خیلی خوبه، رفتم ماساژ صورت. کیلو کیلو روغن مالیدن به صورتم که بوش هنوزم توی مشامم هست. بوی شاهدونه و جعفری و تره فرنگی و یه ترکیبی از بوهای گیاهی عجیب و غریب می اومد. عود هم روشن کرده بودن و یه موزیک آروم هم گذاشته بودن. طبق اکثر اوقاتی که توی این شرایط قرار می گیرم احساس کله...
-
روز های آبی
یکشنبه 11 مرداد 1394 14:10
به همراه خاله ام رفته بودم دریا. اونجا پر از آدم بود . زن ها همه چیزشون بیرون بود و داشتن خودشون رو تیره می کردن. همون اول خاله ام گفت واه واه من اگه مرد بودمااااا. گفتم خب چی؟ گفت هیچی آخه می گم یعنی سفید قشنگ تر نیست؟ ! خالم خیال می کنه هنوز زن های سفید و چاق جذاب ترن . راه افتادیم دنبال یه تخت تا وسیله هامون رو...
-
I wish I could hug all those people
شنبه 10 مرداد 1394 20:00
داشتم چند خط از خاطره ی مردی رو می خوندم که زنش بیست و چهار روز توی کما بود. مرد هر روز با خودش رادیو می برد بیمارستان و با هم آهنگ ها رو گوش می کردن و کتاب های دلخواه زن رو براش می خوند. روز بیست و سوم زن از کما بیرون می آد و می گه "من نگرانم". این تنها چیزی بود که زن بعد از چندین روز کما می گه. و آخرین....
-
غصه هاتون رو بدید من بخورم !
پنجشنبه 8 مرداد 1394 16:55
دیگه زده به سرم بی شک. همیشه خودم اینقدر بدبختی داشتم که وقت فکر کردن به هویت ملی و مسایل صیاصی و این ها رو نداشتم. ضمن اینکه آدم اینجور مسایل هم نبودم و نیستم. سوادش رو هم ندارم و به جای اینکه بخوام اظهار نظری بکنم که توش فهم کافی رو ندارم ترجیح می دم نوشته و حرف های دیگران رو بخونم و به درست و غلطش فکر کنم.ولی امروز...
-
افسانه ی پیرزن رکاب زن
چهارشنبه 7 مرداد 1394 21:03
گفته بودم بیا دنبالم بریم توی جاده ها.کمی بعد تر توی راه داشتم براش از یه نظریه می گفتم. اینکه می گن هر آدمی به دلیلی سر راه مون قرار می گیره. که قراره از هر آدمی یه پیغامی بگیریم، چیزی رو ازش یاد بگیریم. توی یکی از شهرهای اطراف، خوردیم به ترافیک وشلوغی محلی ها. گفت اینجا چهارشنبه ها بازاره. مردم امدن خرید کنن.به کیسه...
-
دردهای درد دار
شنبه 3 مرداد 1394 18:40
گفت ماها رو پدر و مادرمون ساختن. توی قالب اون ها بزرگ شدیم. چه بخوایم چه نخوایم. اون قالب رو پیداش کن و ازش بیرون بیا. این قدم اصلی برای هر تغییرهست. بهش گفتم می خوام تغییر کنم اما هر بار که به پدر و مادرم فکر می کنم گریه ام می گیره. اینقدر گریه می کنم که یادم می ره می خواستم عوض شم.
-
waiting for a new friend
جمعه 2 مرداد 1394 21:01
میم عکس دختری رو می فرسته می گه"منشی جدیده شرکته. عاشقم شده. تو این عکس البته خوب نیفتاده." نگاه می کنم. یه دختر چشم آبی می بینم با صورت کشیده و موهای بلوند. توضیح می ده که قدش هم بلنده و چیزیش عملی نیس. توی عکس آرایش خاصی نداره. تو یه کلمه خوشگله ..یه زیبایی طبیعی و در حد کمال. بهش می گم" این که خیلی...
-
crazy life style
پنجشنبه 1 مرداد 1394 16:31
خوبه که گاهی کسی به آدم اهمیت نده. اهمیت بی جا منو دچار ترس و اضطرابی غیر واجب می کنه. این خوبه که نزدیکانت بدونن تو دیوونه و مودی هستی و حرف هات مبنا و حساب کتابی نداره و برنامه هات غیر قابل پیگیری و بی سر انجامن. اینکه بتونی با خیالی راحت و آسوده توی خونه اعلام کنی که می خوای ازدواج کنی و فردا بزنی زیر تمام حرفات و...
-
آن به هر لحظه ی تبدار ِ تو پیوند منم
پنجشنبه 1 مرداد 1394 08:59
کنارش روی صندلی نشسته بودم. دستش رو گذاشت روی میز. سرم رو گذاشتم روی دستش و چشمام رو بستم و همه چیز خوب بود. داشت می گفت خودت یک طرف، نگاه و چشمت هم یک طرف اصلن. و داشت یه چیزهم می گفت که یادم نیست چی، سرم رو بلند کردم و نظر مخالف خودم رو با زبونی تند و تیز و اعصابی نداشته ابراز کردم. بدون اینکه دستش رو برداره و یا...
-
بر باد رفته
سهشنبه 30 تیر 1394 16:29
متنفر نه. خشم شاید. فک کن 28 سال از پدرت یه خشمی یه عصبانیتی توی دلت دفن شده باشه. باور داشته باشی که رفتارهای غلط ش و طرز تفکر های احمقانه اش چه آسیبی بهت زده ولی کاری نتونی بکنی. تحمل کنی و بگذاری اون خشم همون گوشه پنهون و بی اثر به بقای مخفیانه ی خودش ادامه بده. اون وقت از این طرف، احساس کنی بعضی حرفای طرف مقابلت...
-
damn true
دوشنبه 29 تیر 1394 18:16
""""""""""متن زیر دزدی شده از صفحه ی اف/ بی یک آقایی است.""""""""""" "او شیرین و ملیح مثل طبیعت آرام دانمارک و من تلخ و تند مثل یک عمر زندگی زیر سایه تهدید همه ی جهان. هر دویمان با هم لیوان قهوه مان را سر می...
-
winter is coming
دوشنبه 29 تیر 1394 13:11
بعد از تلاش های نافرجامم برای غذا دادن به بچه گربه ی تو ی پارکینگ، یه نفر ظرف شیر بچه ام رو از ته حیاط آورده گذاشته توی پارکینگ خودمون کنار ماشین که یعنی جمع کنین این بساط تون رو و بچه ام هم غیب شده. دیروز داداشم اومد توی اتاقم گفت می خوای سرپرستی یه موجود دیگه رو قبول کنی؟ گفتم چی هست؟ گفت "یه بچه خفاش افتاده...
-
از در و گوهر های گیم آو ترون ز
یکشنبه 28 تیر 1394 08:59
What is dead may never die But rises again, harder and stronger
-
عصبانی ام. بدون هیچ علت خاصی
شنبه 27 تیر 1394 12:41
یه وبلاگ خیلی معروفی بود که متاسفانه اسمش یادم نیست. نویسنده یا نویسنده هاش عمومن دختر و زن بودن و نوشته ها، نوشته هایی سطح بالا با درون مایه فم/ینیستی بود. خاطرم نیست شاید قبلن هم در موردش نوشته باشم، ولی یه پستی داشت که هیچ وقت نمی تونم فراموش کنم. در مورد دختری نوشته بود که خیلی زشت بود و دوست داشت ازدواج کنه. سال...
-
کسی اگه فکری به ذهنش می رسه بگه
جمعه 26 تیر 1394 19:23
یه بچه گربه ی خیلی کوچیک ِ مادر گم کرده دو روزه توی پارکینگمون داره میو میو می کنه. دیشب دقیقن ساعت 2 شب برادر رو فرستادم بره شیر بخره. ریختم توی کاسه گذاشتم کنار ماشینی که رفته بود بالای چرخش. اما نیومد که بخوره. بدون وقفه میو میو می کرد. یه کم شیر رو ریختیم روی زمین و بعد از اونجا رفتیم. وقتی برگشتیم دیدم اومده...
-
? how well do you know me
چهارشنبه 24 تیر 1394 23:41
مردا تو تعریف و تمجید کردن از زن های زندگیشون همه به هم شبیه اند. چون شاید این کاری هست که براش ساخته نشدن. وقتی می خواد ازم تعریف کنه دایره لغاتش فرق می کنه. مدل حرف زدنش عوض می شه. زسمی می شه. انگار داره رو به جمعی بزرگ سخنرانی می کنه."من روحیه ی خاص و ویژه ی تورو ستایش و تحسین می کنم و برات احترام قائلم...
-
i am not a flower anymore
چهارشنبه 24 تیر 1394 12:17
خاله ام می گه آدم نباید زندگی رو سخت بگیره. خودش معتقده که داره از زندگیش نهایت استفاده رو می کنه. اصلن پشیمونه که چرا سی سال کار کرده. می گه آدم باید استراحت کنه. بگرده و دنیا رو ببینه. باهم رفته بودیم سفر. توی هتل آب معدنی ها پولی و خیلی گرونتر از مقدار واقعی اش بود. چند باری با خالم رفتم پایین تا از رستوران یه...